نبوغ فردوسی پس از سدهها، با رویش هرچه بیشتر تخم سخنی که در جنگل شاهنامه پراکنده است، از پس مفهومهایی که در هر بیت جوانه میزند و نکتههای تازهای که از دل هر واژه میشکفد، بیشازپیش نمایان میشود. روا نیست که آن نبوغ شگرف را بهگزینش یک منبع شایسته یا به موقعیتشناسی و درک نیاز آن روزگار برای پاسداشت زبان و اسطورههای ملی محدود کنیم. گرچه در سبک خراسانی ایهام کمتر بهکاررفته است، ولی توانایی فردوسی در پردازش گفتگوهایی چندمنظوره، گاه بر چیرگی شکسپیر در این زمینه نیز پیشی میگیرد. در غمنامه سهراب این ریزهکاریها را بارها میبینیم. برای نمونه گیو از روی ادب، آشکارا نمیگوید در صورت درنگ بیشتر در زابل، کاوس با ما خواهد جنگید. رویه بیرونی سخن، آمدن سهراب را به ذهن میآورد:
به زاولستان گر درنگ آوریم
زَمین بازِ پیکار و جنگآوریم
بدو گفت رستم که: مندیش از این
که با ما نشورد کَس اندر زمین
کار بزرگ فردوسی تنها این نیست که فعل «شوریدن» را به معنای برهم زدن و نابسامان کردن، زنده نگه دارد تا امروز شورش، سلحشور و عاشق شوریده را بفهمیم، ترکیب شوربختانه را بسازیم و یا بدانیم دلشوره داشتن چه حالتی است. کار بزرگتر نابغه خردگرا آن است که همواره خواننده را به چالش میکشد تا با اندیشیدن، بیاموزد. مخاطب باید پی ببرد که سخن بر سر کاوس است و حتی گفته رستم به معنای گردنکشی او در برابر شاه نیست، بلکه اطمینان از مهر دیگران را میرساند. این دو، «نیکخواه» به درگاه میروند و رستم هنگام قهر، به کاوس میگوید: «بدخواه» را خوار کن. خواننده با این واژهها درمییابد حتی اگر درون ایران، میان بخشهای مردمان بحران پدید آید، همچنان بیگانهای که به کشور تجاوز کرده بدخواه به شمار میآید. فردوسی از زبان گودرز میگوید کسی که در چنین شرایطی، نیروهای ارزشمند داخلی را برنجاند و از خود براند، خردمند نیست. بازهم برای آنکه خواننده به نادرست، قهر رستم را سرکشی نیروی نظامی در برابر قدرت سیاسی نپندارد، فردوسی نشانهای دیگر میگذارد؛ پهلوانانی که برای بازگرداندن رستم به دنبال او رفتهاند، به دعا میگویند: «همیشه سر تخت جای تو باد». رویه بیرونی خواننده تازهکار را (همچون برنویسان) به این پندار میرساند که رستم باید شاه شود! ولی سر تخت، همانجاست که هر کس ارج بیند، بر صدر نشیند. پهلوانان میگویند: «بهتندی سخن گفتن» کاوس، نغز و بیپیشینه نیست و میخواهند که شاهان ارزش رستم را بدانند و با او بهتندی سخن نرانند. آنگاهکه تهمتن از برخورد تند کاوس برمیآشوبد و میگوید: «که چندین مدار آتش اندر کنار»، باز در آغاز به نظر میرسد که خود را آتش میخواند و شاه را از سوختن میترساند، ولی خواننده درمییابد که جهانپهلوان در اوج خشم نیز به اندرز میپردازد و خواستار پرهیز کاوس از رفتار تند میشود. چیرگی فردوسی در پردازش گفتار، بهویژه در پوزش کاوس پدیدار میشود. داستانپردازان مردمی، با افزودن بیتهایی مانند:
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم، خاکم اندر دهن
چشمداشت خود را از پوزشخواهی شاهان نشان میدهند، ولی در زبان هنرمندانه نابغه طوس، کاوس در پس واژههای آراسته، گناهی را به گردن نمیگیرد! رستم نیز در پاسخ، نمیگوید درنگش نادرست بوده، بلکه میگوید خوب اکنون اینجا هستم، چه امری دارید؟!
کنون آمدم تا چه فرمان ِدهی
روانت ز دانش مبادا تهی
مصراع دعایی دوم شاه را بیدانش میخواند! تعبیر شاعرانه «دلم گشت باریک چون ماه نو»، به زیبایی احساسی را که امروزه با «دلم گرفت» بازگو میکنیم، نشان میدهد. نظر کاوس در گفتن «چنان رُست باید که یزدان بکشت» و نیز مصراعهای دیگری که فردوسی از کاشتن صنوبر و مانند آن بهجای انسان سخن میگوید، به باور زایش گیاهی نخستین اشاره دارد. سرانجام نابغه هنرمند میفهماند که شاه از ناپسندی کار خود آگاه شده و نادرستی نیاز بهشتاب در واکنش به سهراب را پذیرفته است. اکنونکه رستم بازگشته، بحران فرونشسته و وحدت ملی جای پراکندگی نیروها را گرفته است، خواست کاوس همان است که به خاطر آن تهمتن را بازخواست کرده بود!
بدو گفت کاوس: کامروز بزم
گزینیم و فردا بسازیم رزم
بیاراست رامشگهی شاهوار
شد ایوان به کردار خرّم بهار،
بر آوای ابریشم و بانگ نای
-سمن چهرگان پیش خسرو بهپای
همی باده خوردند تا نیمشب
به رامش همه برگشاده دو لب