شاید برای یک هنرمند، دردناکتر از این چیزی نباشد که پیامی را آشکارا و شیوا بگوید، ولی مخاطب برداشتی وارونه از آن داشته باشد یا ریزهکاریهای هنرمند را درنیابد. بیگمان اگر امروز فردوسی زنده میشد، از اینکه چرا در سروده او «زَبان» جایگزین «زُوان» شده یا شاهنامهخوانان «سُخَنگوی» را بهجای «سَخُنگوی» به کار میبرند، آزرده نمیشد؛ زیرا آن نابغه زبانشناس میفهمید که زبان یک موجود زنده است و گویش نیز با گذر سالها، دگرگونی میپذیرد؛ ولی این دردناک است که تابلوهای ظریف و دقیقش را نبینند یا وارونه ببینند. سهراب چشمبهراه رسیدن سپاه است و همینکه آواز دیدهبان برمیآید، او خود را به بالای بارو میرساند. فردوسی با ریزسنجی، از زبان سهراب به هومان میگوید یک مرد جنگی از این لشکر نخواهی دید که با من به آوردگاه بیاید و باز به هومان میگوید در میان آنان، هیچکس را که سرافراز و نامی باشد نمیبینی. نابغه طوس، فعل «نبینی» را به کار میبرد، ولی شوربختانه بعضی از کاتبان که پیام او را درنیافتهاند، «سرافراز و نامی نبینی کسی» را به «سرافرازِ نامی ندانم کسی» تبدیل کردهاند! چگونه ممکن است سهراب که میداند پدرش در این سپاه است، چنین جملهای بگوید؟! حتی فردوسی با ریزبینی نبوغآسای خود نشان میدهد که سهراب پیش از هومان، سپاهیانی را که پدر باید در میان آنان باشد، میبیند و از دور به او نشان میدهد. چشم و دل پسر بیناست، زیرا «لحظهی دیدار، نزدیک است». شاعر بسیار گویا میسراید:
به تنگی نداد ایچ سهراب دل
فرود آمد از باره شادابدل
یکی جامِ میخواست از میگسار
نکرد ایچ رنجه دل از کارزار
وز آنسو سراپردهی شهریار
کشیدند بر دشت پیشِ حصار
سهراب از شادی در پوست خود نمیگنجد. او به کارزار، بسیج و سازماندهی نیروها حتی فکر هم نمیکند؛ زیرا هرگز به دنبال رویارویی با رستم نیست. فردوسی با نشان دادن تابلویی از یک تضاد پررنگ، رفتار سهراب را روانشناسانه توصیف کرده است: او شادمانه به نوشخواری مینشیند و به تنها چیزی که نمیاندیشد کارزار است، ولی ایرانیان دستبهکار برپا کردن سراپردههای خود میشوند. فردوسی شادی سهراب را از رسیدن سپاه ایران به زیبایی نشان میدهد، ولی کسانی دلیل این شادی را واژگونه شرح میدهند و آن را نشانه خامی سهراب جوان و گرایش او به خونریزی و کشتار میدانند! در شرحی از بیت نخست، درباره رفتار سهراب میشنویم: «خم به ابرو نیاورد! از این لشکر انبوه ایرانیان اصلاً نترسید! برایش مهم نبود»! گویی شارح ارجمند فراموش کرده است که این نه افراسیاب تورانی، بلکه سهراب است و نه برای جنگ با ایرانیان که برای یافتن پدر آمده است. شگفتتر آنکه بنداری هم در ترجمه بیت سوم، به تابلوی تضاد فردوسی توجه ندارد و با نادیده گرفتن «وز آنسو»، گمان میکند سهراب است که به آرایش جنگی دستزده، زیرا مینویسد: «و طلب من ساقیه جام خمر فشربه و امر فاخرجت سرادقاته فضرب فیالصحراء قدام القلعه»! ولی بنداری اصفهانی، در جای دیگری این اشتباه را جبران میکند و شادمانی سهراب را با گفتن «و قدّام تخته خمسون وصیغة یرقصن بالدّستبند» نشان میدهد که ترجمهی درست این بیت است:
پرستار پنجاه با دستبند
بهپیش دلافروز تخت بلند
برخلاف نظر استادان و شارحان بزرگ، دستبند در اینجا نه زینتآلات یا نشانه چاکری، بلکه نام رقصی بوده و بنداری نیز بهدرستی نام را ترجمه نکرده است. دکتر آیدنلو برای نام این رقص به مطالعات روانشاد زرینکوب درباره ساسانیان ارجاع میدهد، ولی یک سده پیشتر، استاد دانشگاه قاهره عبدالوهاب عزام که متن بنداری را تصحیح کرده، به این رقص دایرهوار اشاره کرده است. اینکه فردوسی میگوید در این مجلس شادمانی «نشسته به یکدست بر زنده رزم»، نشان میدهد که سهراب دلگرم به شناسایی پدر است. حتی پس از درگذشت زنده رزم نیز، سهراب به هجیر امیدوار است و از همین رو، روز بعد بی آمادگی رزمی، سراغ او میرود تا سراپردهی پدر را بیابد. پس بیهوده نیست که سهراب از یکسو دلیران و گردنکشان را فرابخواند و به آنان بگوید تمام شب شمشیر در دست هشیار بمانند و بیدار باشند، ولی خود به امید فردا، بزم را دنبال کند:
بیامد نشست از برِ گاهِ خویش
گرانمایگان را همه خواند پیش
که: گر کم شد از بزمِ من زنده رزم
نیامد همان سیر جانم زِ بزم!