اگر زمانی تهیهکنندگان و فیلمسازان ایرانی بخواهند داستانهای اسطورهای و پهلوانی شاهنامه را به تصویر بکشند، به لطف فردوسی هنرمند تمامی فیلمنامه را با سکانسها و صحنههای آن در اختیار دارند. دراینارتباط تنها چیزی که نیاز داریم، تمرکز روی بیتهای خود شاهنامه، پیراستن اندیشه خود از شرحهای نادرست و زدودن زنگارهایی است که کسانی گهگاه از ظن خود بر شاهکار نابغه طوس بستهاند. درصحنه رویارویی زندهرزم با رستم، میتوانیم با دقت در بیتهایی که در شاهنامه میخوانیم، چشم سر را ببندیم و فیلم این رویداد دردناک را با چشم دل ببینیم؛ جهانپهلوان از نزدیک، درجایی که حتی میتواند صدای آفرینها، دعاها و ستایشهای رقصندگان را بشنود، آنچنان محو تماشای سهراب شده که متوجه نزدیک شدن زندهرزم نمیشود. فراموش نکنیم هدف سکانسی با عنوان رفتن رستم به دژ سپید، نمایش یکی از رشته رویدادهای تلخ، اما بسیار منطقی است که به غمنامه سهراب میانجامد. این سکانس، کشته شدن زنده رزم را بازمیگوید که بر پایه آنچه بیرون از شاهنامه میدانیم، دایی سهراب است و تهمینه او را به همراه پسر خود فرستاده تا پدر را به پهلوان جوان بشناساند. این بسیار طبیعی است که زند از مجلس بادهگساری برای قضای حاجت برخیزد. گرچه رستم در تاریکی پنهانشده، ولی گهگاه پرتوهای نور، سایه و ابعاد قامت سرو مانند او را نمایان میسازد. زنده رزم از یکسو مست است و از سوی دیگر شتاب دارد تا به آبریزگاه برسد. بااینهمه سایه برز و بالای رستم، او را به شک میاندازد که شاید این پهلوان همان رستم باشد، زیرا زند چنین سروقامتی را در میان تورانیان نمیشناسد:
به شایسته کاری برونرفت زند
گَوی دید برسان سروی بلند
بدان لشکر اندر، چون او کس نبود
پَسودش بهتندی و پرسید زود
چه مردی؟ بدو گفت با من بگوی
سویِ روشنی پوی و بنمای روی
تهمتن یکی مشت بر گردنش
بزد تا برون شد روان از تنش
بدان جایگه، خشک شد زنده رزم
سر آمدْش رزم و سرآمدْش بزم
آموزه بزرگ فردوسی این است که وقتی انسانها باهم گفتگو نمیکنند، در شرایط عدم اطمینان و زمانی که همهچیز در پرده ابهام است، چگونه ریسک بالا میرود. زند آنچنان هشیار هست که فریاد نمیکشد و تورانیان را به کمک فرانمیخواند. حس بینایی نمیتواند در تاریکی کمک کند تا چهره رستم را ببیند و او را بشناسد. پس در حالت مستی از حس پساوایی کمک میگیرد و با شتاب به پسودن رستم دست میزند و با شور بسیار از او میخواهد زود به روشنایی بیاید، نام خود را بگوید و روی بنماید. ویرایش دکتر خالقی که «پوی» را بهجای «آی» برگزیده، اشتیاق زند به شناختن رستم و شتاب او در کاهش عدم قطعیت را بیشتر نشان میدهد. بااینهمه نشانه که هنرمند نابغه ما در بیتها گذاشته، بازهم بنداری تند پسودن و زود پرسیدن را روشن و آشکار ترجمه نکرده است: «و لم یکن قد رأی مثله فی عسکرهم فاستنکره و قال له بحدة و انتهار ...». استنکار، خواست زند را برای دریافتن چیزی که آن را نمیشناسد، بازگو میکند. ولی حدّت به معنی خشم و انتهار به معنی بانگ سرزنشآمیز، ترجمه درستی از «پرسید زود» نیست. شاید دکتر خالقی نیز بر پایه همان ترجمه نادرست بنداری نوشتهاند: «با خشم دستی به رستم زد، یا با خشم او را برانداز کرد». در شاهکار فردوسی، نشانهای از خشم زندهرزم نمیبینیم. اگر او بهراستی مأموریت شناساندن رستم به سهراب را دارد، پس چرا باید خشمگین باشد؟ چرا نباید اشتیاق داشته باشد تا هرچه زودتر اطمینان یابد این سایه غیر تورانی، رستم است؟ آموزه فردوسی آن است که زنده رزم میتوانست خود گام نخست را بردارد و بگوید: «من زنده رزم، برادر تهمینهام، ای سیاهی تو کیستی»؟ با همین یک گام، در پرتو شفافیت، دیگر غمنامه سهراب روی نمیداد و داستان، پایانی خوشفرجام مییافت؛ ولی رستم که روحش هم از آمدن زند و مأموریت او باخبر نیست، آنچنان مشتی بر مهره پشت گردن او میزند که در جا خشک میشود. این مرگ ناگهانی را فردوسی با تکرار «مشت بر گردن زندهرزم» در گزارش رستم به کاوس و نیز با «خشک شد»، «افگنده خوار» و «برآسوده» نشان میدهد تا مخاطب بداند در شرایط ابهام فرصتها چه زود ممکن است به پایان رسد.