به نظر شما آزادی باید چه مؤلفههایی داشته باشد که بتوان آن را همسنخ با توسعهیافتگی دانست؟
آزادی مفهومی بسیار مبهم است و در طول قرن بیستم و بهویژه پس از انقلاب فناورانه بازهم مبهمتر شده است. دلیل این ابهام در آن است که آزادی را تنها به صورتی ساختاری میتوان با موقعیت معکوس آن، یعنی نبود آزادی تعریف کرد. گمان من آن است که مهمتر از آزادی، ضمانتهایی است که بتوان به افراد داد. این ضمانت آن است که اگر از آزادی خود استفاده کنند، با مشکلی بزرگ روبرو نمیشوند.
افزون بر این، بحث آزادی را باید با دو مفهوم حوزه عمومی و حوزه خصوصی ترکیب کرد: بدن و آنچه بلافاصله در پیرامون بدن قرار میگیرد یک حوزه خصوصی را میسازد و وقتی به جمع میرسیم بهتدریج و در مرزهایی که پیوسته گستردهتر میشوند به حوزه عمومی. اگر یک جامعه نتواند به حداقلی از وفاق، انسجام و اشتراک نظر در تعیین این حوزهها برسد، دچار تنشهای اجتماعی خواهد شد و روشن است که زور در آن غالب شده و گروه یا گروههایی که به هر دلیل نسبت به دیگران قدرت بیشتری دارند تلاش خواهند کرد که حوزه خصوصی دیگری را به حداقل ممکن رسانده و حوزه خصوصی خود را به حداکثر. در این شرایط انتظار اینکه جامعهای بتواند به توسعهیافتگی برسد کاملاً بهدوراز ذهن است؛ زیرا توسعهیافتگی در انسانها را باید بر اساس شاخصهایی اندازهگیری کرد که تقریباً همه آنها به میزان بیشتر و یا کمتر «تحمل» و «بردباری»، «همدلی» و «همبستگی» و «اعتماد اجتماعی» و سرانجام میزان «خلاقیت» و «عمق تفکر برای درک جهان پیچیده» بستگی دارد. فکر میکنم روشن باشد که وقتی ما حتی در مورد آنکه حوزه خصوصی هرکداممان چیست و حتی اینکه حوزه عمومی کدام است، توافق نداریم؛ بنابراین قدم نخست برای توسعهیافتگی نه وارد کردن هرچه بیشتر و بیشتر فناوریهای پیچیده و تلاش کردن برای سازش دادن این فناوریها با یک جامعه بسیار سنتی یا بیهویت است، بلکه تلاش برای یافتن هویت «خود» و «دیگری» و این است که چرا این «خود» ها و این «دیگری» ها حاضر به زیست مسالمتآمیز با یکدیگر نیستند؟ به نظر من آزادیهای سیاسی، بدون دموکراسی فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و هنری راه به هیچ کجا جز بازتولید روحیههای مستبد و اقتدارمنش نمیبرند.
تعریف شما از توسعهیافتگی چیست؟
به نظر من توسعهیافتگی باید بهگونهای جدید تعریف شود و بازهم تلاش کرد که شاخصهای بیشتری را برای آن یافت؛ اما شک ندارم که رضایت از زندگی در یک نقطه و عدم تمایل به مهاجرت، یکی از مهمترین و گویاترین شاخصهاست. در کشورهای اسکاندیناوی که بالاترین میزان از مالیات بر درآمد (گاه تا ۸۰ درصد) از افراد گرفته میشود، بازهم ما شاهد مهاجرت شهروندانشان نیستیم. بهعبارتدیگر افراد حاضرند تنها بخش کوچکی از ثروت خود را در اختیار داشته و مابقی را به دولت بدهند و در قبال آن جامعهای آرام و بیتنش داشته باشند. مشکل اما در آن است که اجماع کاملی بر سر توسعهیافتگی و آزادی وجود ندارد. به عبارتی بهسختی میتوان میان توسعهیافتگی و آزادی، رابطهای خودکار را تعریف کرد، ولی هرکدام در صورت وجود مدیریت دارای کفایت، میتواند به رشد دیگری کمک کند.
مدرنیته چه ارتباطی با توسعهیافتگی میتواند داشته باشد؟
مدرنیته یعنی توان اندیشیدن و زیستن در موقعیت کنونی و فضایی که در آن زندگی میکنیم و انطباق این شرایط با شاخصهایی که بهصورت جمعی در سطح جهان برای توسعه و آزادی یافته شدهاند. با این وصف برخی مدرنیته را به صورتی تعریف یا تصور میکنند که گویی منظور صرفاً «مدرنیته غربی» یا «مدرنیته سرمایهداری» و ... است. نباید اجازه داد که خاصبودگی تبدیل به بهانهای برای زیر پا گذاشتن آزادیهای انسانها شود. برای نمونه تعداد کشورهای جهانسومی که با تأکید بر «فرهنگ خاص» خود مرتکب نقض حقوق بشر میشوند و از آزادیهای فردی و جمعی جلوگیری میکنند، بسیار زیاد است. این کشورها عموماً در سطح فرهنگ نیز دخالت میکنند و تکلیف همه را در همه امور مشخص کنند؛ البته این کشورها برخلاف دموکراسیهای قدیمی غربی، شکننده هستند و دیر یا زود در چند ده سال سقوط میکنند و جای خود را به یک دیکتاتوری سختتر یا ملایمتر میدهند. کشورهای قدرتمند غرب نیز بسیار از این موضوع دفاع میکنند؛ زیرا شرایط دیکتاتوری برای آنها شرایط مناسب برای غارت جهان سوم است.
در جامعه ما برخی معتقدند که برای توسعهیافتگی باید قید سنت را زد، حال اینکه عدهای معتقدند باید به سنتها پایبند بود و سپس توسعه یافت. چه میزان از توسعهنیافتگی ما، به این نزاع بین مدرنیته و سنت بازمیگردد؟
مشکل ما سنت نیست. سنت یعنی فرهنگی که در زمان و مکان خاصی رایج بوده است و حتی ربطی به باورهای دینی ندارد. ازاینرو اینکه خواسته باشیم سنت و مدرنیته را در برابر هم قرار دهیم و قدرت اولی را دلیل شکست دومی بدانیم، نوعی سفسطه گری است که تنها میتواند سادهلوحانی را که تاریخ و تحلیلهای مدرن بر آن و روشهای درک پیچیدگی کنونی جهان را نمیشناسند، قانع کند. رودررویی سنت و مدرنیته درست مثل آن است که گیاهان دارویی سنتی و رواج آنها را دلیل عدم موفقیت داروهای پزشکی بدانیم. مشکل ما نه سنت است و نه مدرنیته. مشکل ما سوءاستفادهای است که قدرتهای جهانی از این مفاهیم میکنند و با کمک بلاهت مردم جهان سوم و فساد حاکمانشان میتوانند آنها را دهها و بلکه صدها سال در اندیشههای پوچی مثل استبداد ریشهای و ذاتی در فرهنگ آنها و ناگزیر بودن فقر و بیچارگی و بلاخیز بودن طبیعی کشورهایشان نگه دارند.مشکل کشور ما در یککلام به نظر من آن است که آن در همه جاهایی که هیچ نیازی به حضورش نیست مثل فرهنگ، علم، ادبیات، موسیقی، سینما، زندگی روزمره مردم، حضوری بسیار پررنگ و حتی سنگین و زورگویانه دارد و در همه جاهایی که نیاز شدیدی به آن هست مثل مسکن، آموزش، بهداشت، حملونقل عمومی، مبارزه با فساد، تقریباً غایب است. روشنفکرانی که خود را لیبرال مینامند و با مطرح کردن شعارهای صدبار آزموده و صدبار شکستخوردهای مثل خصوصیسازی اقتصاد و کم کردن حجم دولت که میتوانند مرهمی بر دردهای این کشور پیش نهند، باید بدانند که دوران استعمار و حتی پسا استعمار، سالهای سال است که گذشته و برخلاف باور آنها کشورهای غنی و قدرتهای بزرگ در کشورهای جهان سوم به دنبال نوکر و خدمتگزار نمیگردند، بلکه به دنبال هرکسی هستند که بتواند صرفاً صلح اجتماعی را برقرار کند تا تجارت بتواند در سیستم یکدست شده جهانی به سهولت انجام شود. این واقعیت سیاست توسعه کشورهای قدرتمند است که در جهان سوم امروز همچون دیروز اصل و اساسش بر عقبماندگی فکری و مادی استوار است.