اخراج عبدالکریمی به خاطر نظر،
کار درستی نیست
فلسفه مسلماً به فرهنگ، هنر، اخلاق و سیاست نظر دارد؛ اما فیلسوفان وظیفه عملی خاص ندارند. وظیفه آنها تفکر است. شاعر و فیلسوف به ما میگوید ما که هستیم و چه میکنیم، اما دستور عمل نمیدهند. فیلسوف به اساس و بنیاد بایدها و نبایدها میپردازد. البته فیلسوف میتواند وارد سیاست شود و در پیشامدها موضع سیاسی بگیرد، اما این وظیفه فلسفی او نیست. در زمان ما اگر فلسفه بتواند بگوید که جهان در چه وضع است و راهش به کدام سو میرود و کاروبار کنونی ما چیست و چه کردهایم و چه میکنیم، کار بزرگی کرده است. از طرفی اخراج دوست و همکار صاحبنظرم آقای دکتر بیژن عبدالکریمی چندان ربطی به تلقی زمان از فلسفه ندارد؛ بلکه یک کار اداری عادی در سازمانهاست و اگر تاکنون من حرفی نزدهام، وجهش این است که معتقدم بااینکه عصر به قول مارکوزه عصر اعتراض است، مدیر و حاکم کمتر به اعتراض و حتی به انتقاد توجه میکند، بلکه او بر طبق مزاج و طبع خود راهش را برمیگزیند. چند سال پیش دانشگاه آزاد حدود 70 استاد نامدار را در اوایل یک ترم بدون اینکه به آنها اطلاع بدهد از طریق قطع حقوق اخراج کرد. من یکی از آنان بودم که بر طبق رویه خود اعتراض نکردم و تا آخر ترم رفتم و درسم را دادم. معنی این رویه و سکوت کنونی من این نیست که اخراج استاد را درست میدانم. من هم مثل بسیاری از همکارانم اخراج استاد دانشگاه، آنهم به جرم داشتن رأی و نظر خاص را کاری ناروا میدانم. این رفتار و معامله در اصطلاح فقه معامله مغبونالطرفین است؛ یعنی هم به علم آسیب میرسد و هم دانشگاه زیان میکند؛ ولی خوشبختانه قرار شده است آقای دکتر عبدالکریمی به کار استادی خویش برگردند و امیدوارم چنین شود.
کار فلسفه تأمل و پرسشگری است
دانشگاه که کار خودش را کرده است. کار فلسفه هم واکنش در برابر حوادث نیست؛ بلکه تأمل در آنها و پرسشگری است؛ بنابراین من هم به بهترین واکنش فکر نمیکنم؛ اما وقتی آقای دکتر عبدالکریمی را اخراج کردند، در فکر بودم چیزی بنویسم و در آن بپرسم چه میشود که یک دانشگاه بزرگ که سخت به استاد باسواد نیاز دارد، استاد صاحبنظرش را از دانشگاه میراند. شرط خوب بودن دانشگاه این نیست که رؤسا و مدیرانش آراء و نظرهای استادان را بپسندند و اگر آنها را نپسندیدند، راهشان ندهند یا اخراجشان کنند. یک دانشگاه وقتی خوب اداره میشود که استادان شیوه مدیریت دانشگاه را بپسندند و تأیید کنند.
مبارزه در برابر قهر و بیداد مایه شرف است
در جهان استعمار زده و توسعهنیافته که تحت انواع ستم و قهر به سر برده است، طبیعی است که انسان کامل و مثال انسان، انسان مبارز باشد و انسانیت هر کس را با مبارز بودنش بسنجند و مبارزه وظیفه همگان باشد و حتی از فیلسوف هم توقع داشته باشند که مبارز باشد. این رأی ظاهراً بر این اصل مبتنی است که فضیلت یکی است و آن مجاهده و مبارزه است. یونانیان، عدالت را جامع فضائل میدانستند؛ اما عصر جدید که به فضیلت کاری ندارد، زندگی را قدرت و آزادی قرار داده است. این جهان، جهان اعتراض است و البته در آن مبارزه و جهاد در برابر قهر و بیداد باید مایه شرف باشد؛ اما در عالم نظر، قضایا را باید از هم تفکیک کرد. وقتی به تاریخ نظر میکنیم فیلسوفان و بهخصوص بزرگانشان وظیفه خود را تفکر میدانستند و در آثارشان از مشکلات زمان حرفی نمیزدند. کسی هم آنان را ملامت نکرده است که چرا با حکومتها درنیفتاده و به ستم زمان اعتراض نکردهاند. ما به تفکر چندان وقعی نمیگذاریم و بیشتر دستور عمل میخواهیم و توجه نمیکنیم که جهانمان پر از عمل بدون تفکر است و از این عمل، هنر و ثمری عاید نمیشود. اهل فلسفه باید به نظم و نظامی بیندیشند که در آن هر کس جای خود را داشته باشد و به وظیفه خود عمل کند.
مشکلگشایی وظیفه حکومت و دولت است نه فیلسوف
اقتضای عدل هم همین است. اگر قرار باشد وظیفه همه مردم همیشه در همهجا قیام و اقدام برای رفع مشکلات باشد، نتیجه این میشود که همه در هم بلولند و ندانند که چه میکنند و چه باید بکنند و کار سیاست هم مهمل بماند. در این صورت پیداست که محمد زکریای رازی، ابنسینا، جلالالدین مولوی، دکارت و نیوتن و... هم پدید نمیآیند. فیلسوف از مشکلات غافل نیست، اما او باید در جستجوی ریشههای مشکل باشد تا مشکلگشایان به مدد یافتههای او مشکلگشایی کنند. مشکلگشایی وظیفه حکومت و دولت است. دولت و حکومت باید با همکاری کسانی که دچار مشکلاند به رفع مشکلات بپردازند. پس فیلسوف به مشکلات جامعه خود میاندیشد، اما کار او اعتراض و مبارزه نیست و شاید مشکل بزرگ این باشد که همه کس موظف به ادای یک وظیفه باشند. پیداست که در این صورت هیچکس به فکر وظیفه خاص خود نباشد و ادای وظایف معطل بماند. پس بگذاریم فلسفه کار خودش را بکند. دانشگاه هم به آقای دکتر عبدالکریمی نگوید که اگر بر وفق پسندش حرف نمیزند از دانشگاه برود. آقای دکتر عبدالکریمی نظرش را میگوید و باید آن را شنید و نقد کرد. اخراج (استاد) و اسکات مشکلی را رفع نمیکند، بلکه مشکلات را بیشتر و پیچیدهتر میکند. وجود فلسفه در یک جامعه نشانه وجود عقل در آنجا است و عقل امری ساری در جامعه و زمان و زبان است. اگر باشد به سیاستمداران هم مدد میرساند که بتوانند امور را تدبیر کنند. پس دخالت فلسفه در سیاست دخالتی غیرمستقیم است.