آیا میتوان ارتباط مستقیم بین انتصاب افراد غیرمتخصص در پستهای شغلی با ناامیدی، میل به خودکشی و مهاجرت در جامعه برقرار کرد؟
وقتی انگیزههای خودکشی را بررسی میکنیم متوجه میشویم که عواملی در شکلگیری خودکشیها نقش دارند. این عوامل میتوانند در ساختارهای اجتماعی یعنی نهاد خانواده، آموزشوپرورش و نهادهای متولی خدمات اجتماعی که در محیط رهاشدهاند، باشند که عملاً تفکر و اراده لازم بر اصلاح این ساختارها وجود ندارد و همچنین میتواند در سلسله مشکلات عام جامعه بهصورت زنجیرهوار در کنار هم قرارگرفته و عوامل مؤثر بر خودکشی را شکل دهند. فقر، تبعیض، امنیت اجتماعی، مسائل روحی و روانی، بیکاری، سرخوردگی و ناکامیهایی که نسل جوان تجربه میکند و یاس و ناامیدی که در کنار افسردگی و اضطراب به وجود میآید ناشی از مشکلات معیشت است. عدم امید به آینده در بین بخشی از جوانان وجود دارد. وقتی همه اینها را در کنار هم میگذاریم، میبینیم که بهطور طبیعی در جامعهای که مشکلات زمینهای و این ساختارها بهصورت ناکارآمد وجود دارند، آسیبهای اجتماعی مثل اعتیاد و طلاق نیز در چنین شرایطی اضافه میشود که نتیجهاش افسردگی و ناامیدی افراد و خانواده میشود.
شما مشکلات معیشتی از نگاه یک جوان یا فردی که دچار افسردگی و ناامیدی است را چگونه ارزیابی میکنید؟
بینظمیهایی که در اجتماع شکل میگیرند، میتوانند انگیزه فرار از مشکلات را در افراد تشدید کنند یا افراد برای غلبه بر مشکلاتشان دست به راهکارهای ناصواب بزنند. برای مثال این آخرین بار نیست که آمار خودکشیها توسط یک مقام مسئول اعلام میشود. بررسیها نشان میدهد که فرد تلاش میکند تا توجه والدین، جامعه و نظام خدمات اجتماعی را به خود جلب کند؛ اما جامعه ما از مهارت کافی برای مواجهه با مشکلاتی که منجر به خودکشی میشود، عاجز است. مسائل و اختلالات روانشناختی که متولی آن نظام روانشناسی و مشاوره هستند، نتوانسته مؤثر و کارآمد باشد. طبق اعلام مراجع رسمی آمار خودکشیها چه موفق و چه غیر موفق با رشد روبرو است. متأسفانه سن خودکشی پایین آمده و به میان دانش آموزان دوره ابتدایی رسیده است. در کلانشهرها نیز میزان خودکشی در اقشار مختلف بهویژه جوانان، نوجوانان و دانشجویان در حال گسترش است.
ارتباط آماری عملکرد دولتهای گذشته با میزان ناامیدی جامعه و آمار خودکشی چیست؟
من نمیتوانم آماری ارائه کنم، ولی یکی از ضربههایی که انتصابات سیاسی و بهنوعی جناحی در جامعه داشته این بود که تحول ساختارهای کارکردی جامعه را متوقف کرده و از آن غفلت شده است. به عبارتی دولتها آنقدر درگیر جریانهای گروهی خود هستند که شایستهسالاری آنطور که باید برایشان مهم نیست و تحول در ساختارهای کلان جامعه برایش اهمیت ندارد. در حوزه تعلیم و تربیت چند دهه است که هر رئیسجمهوری که با کابینهاش میآید از اجرای سند تحول نظام آموزشوپرورش حرف میزند، ولی چون درگیر انتصابات سیاسی، مسائل میان گروهی، وابستگیهای حزبی و سیاسی میشوند، فراموش میکنند که ساختار کلان جامعه نیاز به تغییر دارد. برخی به دنبال رفتارهای هیجانی، پوپولیستی و زودبازده هستند. این رفتارها در هیچ جامعهای جواب نداده است. وزیری میگوید ما میتوانیم با یکمیلیون تومان شغل ایجاد کنیم. این رفتارهای هیجانی کارکردهای اساسی و تحولی جامعه را دچار وقفه میکند. دیدگاههای هیجانی انرژی جامعه را میگیرد و در درازمدت آسیبزا است. تداوم رفتارها ما را از سرعت آسیبها، ناهنجاریها و پدیدههای مخرب اجتماعی بازمیدارد و نمیتوانیم خودمان را بازیابی کنیم و ازاینرو است که اعتیاد، حاشیهنشینی، بیکاری، فقر، طلاق و کودکان کار در جامعه رشد میکند؛ زیرا راهکارها مبتنی بر هیجان بوده نه عقلانیت. نظام مدیریتی بر اساس تخصص و شایستهسالاری نیست، زیرا در برخی انتصابات توجه به وابستگیهای حزبی و جناحی است. این فرآیند ربطی به این دولت و آن دولت هم ندارد، البته این موضوع در برخی دولتها بیشتر و در برخی کمتر است، متأسفانه مدیریت ناکارآمد ناشایستگان در همه دولتها وجود داشته است.
به نظر شما اصلاح وضعیت موجود از چه راهی میسر است؟
ما باید شایستهسالاری و تحولات اساسی را بهعنوان یک نیاز و ضرورت در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه بپذیریم. مادامیکه این موضوع بهعنوان یک نیاز پذیرفته نشود و شایستهسالاری حاکم نشود و قانون حرف اول و آخر را نزند، ضابطه جای خود را به روابط میدهد. در مدیریت نگاههای گروهی جای تخصص را گرفتهاند. مدرسه و خانواده نیاز به تحول دارند. باید با برنامهریزی در نهادها تحول ایجاد کرد؛ اما مادامیکه دستگاه برنامهریزی و مدیریتی کشور پوپولیستی و بر مبنای منافع گروهها است، اتفاق مثبتی در جامعه نمیافتد و باید شاهد شرایط بدتر باشیم.