عمران دسترس-نویسنده و منتقد
پیتر هکر (۱۹۳۹) در زمینه فلسفه ذهن و فلسفه زبان تخصص دارد. همچنین هکر یکی از ویتگنشتاین شناسان قابل است. نقدهای او به مدعاهای علوم اعصاب از منظر فلسفی در دهههای اخیر به بحثهای زیادی در این زمینه دامن زده است. در مقدمه کتاب، هکر به خواننده میگوید: «در پایان دوران تحصیلیام، میل شدیدی به کشیدن آخرین نقاشی دیواری بزرگ داشتم که گاهی با قلم موی وسیع، گاهی با جزئیات دقیق، مضامینی را که در چهل سال گذشته مطالعه و بازتاب کرده بودم، به تصویر میکشید.» چند جمله بعد میخوانیم که «ماهیت بشر» تنها جلد اول از یک سهگانه است که بعدازآن جلد دوم درباره «قوای شناختی» و سومی درباره «قوای عاطفی و اخلاقی» است. درمجموع میتوان فرض کرد که این سه کتاب انسانشناسی فلسفی هکر در پی یک نقاشی دیواری بزرگ از ماهیت انسان است.
هدف کلی هکر این است که اشکال مختلف ماهیت انسان را در یک طرح مفهومی کلی ارائه دهد. او در جای دیگر ادعا میکند که «نمایشی آشکار از اساسیترین مفاهیم و اشکال مفهومی که ما در مورد خودمان به آنها فکر میکنیم» به خواننده تفهیم میشود. با نگاهی به عناوین 9 فصل بعد از فصل اول که در آن پروژه کلی این کتاب مشخص میشود، خواننده میتواند ببیند که «بنیادیترین مفاهیم و اشکال مفهومی» در چشم هکر چیست؟ جوهر، علیت، قوا، عاملیت، غایت شناسی و تبیین غایت شناختی، دلایل و تبیین اعمال انسان، ذهن، خود و بدن و آخرین اما نه کماهمیتترین که شخص است.
این کتاب مملو از تمایزات و استدلالهای بسیار مفید است که به طرق مختلف نشان میدهد که به هنگام انجام یک امر فلسفی چقدر باید با دقت پیش برویم و چقدر باید نسبت به زمینهها حساس باشیم. بسیاری از استدلالهای هکر نشان میدهد که برخی از راههای چارچوببندی پرسشهای فلسفی ناشی از محدود کردن دادههای زبانی یا از در نظر گرفتن یک روش گفتاری یا یک نوع توضیح بهعنوان تنها روش، ناشی میشود؛ یا از دنبال کردن یک نوع تصویر بهطور انحصاری، یا از نادیده گرفتن روشهای مشروع صحبت کردن که ممکن است شواهد متضاد ارائه دهد یا حداقل ممکن است فضای مفهومی بیشتری را باز کند و انعطافپذیری بیشتری را فراهم کند. بسیاری از استدلالهای هکر بر این ادعا استوار است که برخی از رشتههای مهم در فلسفه مدرن و معاصر مدعی توسعه و دفاع از یک برنامه فلسفی هستند -مثلاً دوگانگی جوهر در فلسفه ذهن- اما هرگز موفق به تحقق آن نشدند. دقیقترین استدلالهایی که خواننده در کتاب هکر میتواند بیابد از نوع درمانی است؛ هکر زمانی در بهترین حالت خود قرار میگیرد که -گاهی با استفاده از یک تور در تاریخ فلسفه- نشان میدهد که اگرچه بسیاری از مسائل فلسفی معاصر بهسادگی قابلحل نیستند، اما با انتقاد اصولی از مقدمات موردنیاز مشکلات حل میشود.
ازآنجاکه همه این استدلالها علیه سوءتفاهمهای موجود در فلسفه گذشته و حال از نوع بنیادی هستند، هکر نیازی به دنبال کردن همه بحثهای اخیر با جزئیات ندارد، زیرا او فکر میکند که فلسفه تحلیلی معاصر عمیقاً به بیماری مبتلا شده است که نیاز به تجزیهوتحلیل دارد. همه اینها جای تعجب نیست، زیرا رویکرد هکر عمیقاً تحت تأثیر فلسفه ویتگنشتاین متأخر از یک سو و از یک گزارش کلی ارسطویی از طبیعت انسان و چارچوب مفهومی اساسی ما از سوی دیگر است. خوانندگانی که با ویتگنشتاین متأخر یا با تفاسیر معروف هکر از او آشنایی ندارند، ممکن است بخواهند کتاب «جایگاه ویتگنشتاین هکر در فلسفه تحلیلی قرن بیستم» را همراه با کتاب جدید هکر بخوانند. سپس متوجه میشوند اینکه هکر از خودمان بهعنوان صاحب ذهن صحبت میکند، جنبه مهمی از گفتمان ما در مورد انسان است.
پرسش این است که چه اشتباهی در فلسفه تحلیلی مدرن و معاصر رخ داده است؟ بهطور خلاصه، جهتگیری بهسوی علوم طبیعی است که عمیقاً تفکر فلسفی را آلوده و مخدوش میکند. در برابر این جهتگیری، هکر ادعا میکند که «فلسفه کنیز علم نیست» و نشان میدهد که این فهم نادرست تا چه حد عمیقاً تفکر فلسفی معاصر را شکل داده است. بهطور مشابه هکر از این تز متافلسفی دفاع میکند که «وظیفه فلسفه ایجاد مفاهیم جدید و ارتباطات مفهومی برای استفاده در علوم تجربی یا برای استفاده در گفتمان روزمره نیست؛ بلکه شفافسازی است.» یعنی مفاهیم و ارتباطات مفهومی موجود و تشخیص الگوهای کلی که به نمایش میگذارند. در ادامه هکر عجله دارد تا فوراً اضافه کند که این نباید صرفاً بهعنوان توصیف استفاده از زبان، بهعنوان «شکلی از فرهنگنویسی تجلیل شده» درک شود، زیرا فلسفه آزاد است تا «تمایزهای جدیدی را در بین مفاهیم مختلف ایجاد کند.»
فلسفه پروژهای است که برای خود هدف و ارزشی دارد و هدف آن «گشودن گرههایی است که در فهم خود بستهایم» و تلاش میکند «توضیحی درباره اینکه چگونه آنها را گره زدیم و چرا ما را اسیر میکنند» ارائه دهد. از این طریق، این «اهداف اولیه» فلسفه «توجیه کاملی برای فعالیت تبیین فلسفی» ارائه میکند.
بهطورکلی، اگر با ادعای اساسی هکر موافق باشیم که انسانها هم عوامل مستقل و هم ارگانیسمهای انسانی هستند، باید بررسی کنیم که چگونه این دو جنبه و ارتباط متقابل آنها توسط پیشرفتهای فنی اصلاح میشود. بهعنوان مثال در بیوتکنولوژی و علوم زیستی نقشی که فناوری میتواند در رابطه با طبیعت انسان ایفا کند، بخشی جداییناپذیر از انسانشناسی فلسفی بوده است و بهراحتی نمیتوان فهمید که چگونه میتوان این سؤال را در اندیشه هکر ادغام کرد؛ اما از سوی دیگر، میتوانیم ادعای او را درک کنیم که «کشف علمی ممکن است با توافق بر روی قاعده جدیدی برای استفاده از یک کلمه به یک قرارداد تبدیل شود.»