نویسنده و منتقد: عمران دسترس
ستاره صبح: کتاب «معرفت شناسی» نوشته «لیندا زاگزبسکی» و ترجمه «کاوه بهبهانی» است. در این کتاب، نگارنده دیدگاهها و بدعتهای خود را در ساحت معرفت شناسی بازگو کرده است. متن پیش رو نگاهی منتقدانه به کتاب «معرفت شناسی» به قلم عمران دسترس نویسنده و منتقد است.
«لیندا زاگزبسکی» مانند کتاب مشهور «فضیلتهای ذهن»، دوباره قصد دارد کاربرد مفاهیم آشنا در حوزههای هنجاری متفاوت را در چارچوب معرفتی بررسی کند. در کتاب «معرفت شناسی»، فلسفه اجتماعی و سیاسی هدفگیری میشود. او طیف وسیعی از موضوعات معرفتشناسی معاصر را پوشش میدهد و تلاش میکند تا از آنهایی که فلسفه اجتماعی و سیاسی است، بینشی به دست آورد.
زاگزبسکی موضع خود را در مورد کتاب از همان ابتدا روشن میکند؛ اینکه آزمودنیها باید واقعاً اعتقادات خود را بر اساس اختیارات دیگران بپذیرند و درواقع باید این کار را انجام دهند تا منطقی عمل کرده باشند. بااینحال، قبل از ارائه این استدلال، او اصرار دارد که خواننده بفهمد که چرا چنین تمایل شدیدی به انکار این استدلال وجود دارد. در فصل اول، زاگزبسکی پیشرفت تاریخی تفکر را دنبال کرده و استدلال میکند که این امر منجر به تأکید شدید جوامع مدرن ما بر خودمختاری و برابری گرایی شده است و درنهایت ارزش اقتدار خارج از خود را کاهش میدهد.
نویسنده در فصل دوم مفهوم اعتماد را توسعه میدهد. او «اعتماد» را ترکیبی از مؤلفههای معرفتی، عاطفی و رفتاری تعریف میکند که قرار است ما را به حقیقت برساند. همچنین او استدلال میکند که این اعتماد با تأمل عقلانی همراه است. به گفته او، ما بهطور طبیعی سعی میکنیم ناهماهنگیها را حل کنیم، جایی که ناهماهنگی معادل تضاد درونی بین حالات ذهنی یک فرد است. او نتیجه میگیرد که اعتمادبهنفس معرفتی، منطقیترین پاسخ به ناهماهنگی است.
زاگزبسکی در فصل سوم به سمت اصل بحث خود حرکت میکند. او استدلال میکند که با توجه به اینکه چگونه تواناییهای فرد با میل و اعتقاد به حقیقت ایجاد میشود، متعهد میشود که به تواناییهای دیگران اعتماد کند. این امر به اصل «عامگرایی معرفتی» زاگزبسکی منتهی میشود. نویسنده دایره اعتماد را برای گنجاندن احساسات در فصل چهارم گسترش میدهد. او استدلال میکند که ما به تمایلات عاطفی خود نیاز داریم، بهویژه اینکه به احساس تحسین اعتماد کنیم که این خود دلیل اساسی دیگری برای اعتماد معرفتی به دیگران است. او در رابطه با گرایشهای هیجانی طبیعی خود میگوید: «ما به اعتماد اساسی به تمایل گرایشهای عاطفیمان برای تولید احساسات مناسب نیاز داریم، به همان دلیل که به اعتماد اساسی به گرایش قوای معرفتی خود برای تولید باورهای واقعی نیاز داریم»؛ بنابراین بااحساس تحسین است که میتوانیم به سایر نمونههای معرفتی اعتماد کنیم.
در فصل پنجم، زاگزبسکی استدلال میکند که «اقتدار» در قلمرو معرفت موجه است. بر اساس گزارش جوزف راز از اقتدار سیاسی، او اقتدار را بهعنوان «قدرت هنجاری که دلایلی را برای دیگران ایجاد میکند تا کاری را پیشگیرانه انجام دهند یا باور کنند» تعریف میکند. در اینجا دلیل پیشگیرانه دلیلی است که جایگزین دلایل دیگری شود.
در فصل ششم، زاگزبسکی بر مفهوم «شهادت» در ارتباط بااقتدار معرفتی تمرکز میکند و در مدل اعتمادی از شهادت دفاع میکند. ازنظر او، شهادت یک «گفتن» قراردادی است که بین گوینده و شنونده اتفاق میافتد و در آن هر دو طرف مسئولیت دارند. گوینده بهطور ضمنی اعتماد شنونده را درخواست میکند و مسئولیت مربوطه را بر عهده میگیرد. شنونده نیز از گوینده انتظاراتی دارد، بهویژه زمانی که عملی در آینده بر اساس محتوای شهادت گوینده انجام شود. به دلیل این ماهیت قراردادی، معیار وظیفهشناسی در شهادت بالاتر از شکلگیری کلی یک باور است. اعتبار شهادت هم با این واقعیت توجیه میشود که باور به شهادت بهاحتمالزیاد حقیقت را بیشتر از اتکا به خود به دست میآورد.
زاگزبسکی در فصل هفتم توجه خود را به «جوامع معرفتی» معطوف میکند. او استدلال میکند که اقتدار معرفتی در جوامع را میتوان با قضاوت وجدانی توجیه کرد؛ یعنی آنچه «ما» (جامعه) به آن اعتقاد داریم، نه اینکه کسی بخواهد خودش به روشی مستقل از «ما» بفهمد که چه چیزی را باید باور کند. در اینجا جوامع بهعنوان یک خود گسترده دیده میشود. نویسنده استدلال میکند که باورهای اکتسابی جمعی بهاحتمالزیاد در بازتاب جمعی باقی میمانند که از استدلال «من بسط یافته» او ناشی میشود؛ بنابراین تا زمانی که فرد جامعه خود را بهعنوان یک خود گسترده بپذیرد، از این طریق میتواند دلایلی برای اعتقاد به اقتدار جامعه خود به دست آورد.
در فصل هشتم، زاگزبسکی «اقتدار معرفتی- اخلاقی» و محدودیتهای آن را بررسی میکند. نویسنده دلیلی برای رد وجود مصادیق معرفتی در حوزه اخلاقی نمیبیند و رد حقیقت اخلاقی و برابری طلبی را از دلایل احتمالی رد اقتدار اخلاقی میداند. به عقیده او، روشی که میتوان از طریق آن یک باور اخلاقی را از شخص دیگری دریافت کرد، به احساساتی مربوط میشود که چنین قضاوت اخلاقی را پایهگذاری میکند. او ادعا میکند که شهادت قادر است قضاوت مفهومی و شباهتهای مرتبط را به افراد یا موقعیتهایی که واکنش عاطفی را برمیانگیزد، منتقل کند، اما این برای تولید خود واکنش عاطفی کافی نیست. بحث در فصل بعد به مراجع دینی تعمیم مییابد. او با اعمال استدلال قبلی خود در این زمینه، از این ادعا دفاع میکند که افراد اغلب وجداناً قضاوت میکنند که اگر مطابق با جامعه دینی خود باور داشته باشند، بهتر عمل خواهند کرد.
در فصل دهم، زاگزبسکی به بحث معاصر در مورد «اختلافنظر همتایان» میپردازد. در درجه اول تضاد بین ارزشهای رقیب، برابری طلبی و اتکا به خود است. نویسنده اختلافنظر همسالان را بهعنوان یک تعارض اعتمادبهنفس تعبیر میکند؛ جایی که فرد بین چیزهایی که به آنها اعتماد دارد ناهماهنگی پیدا میکند. دراینارتباط توصیه زاگزبسکی این است که ناهماهنگی را بهگونهای حل کنیم که به نفع چیزی باشد که وقتی وجدانی درباره موضوع فکر میکنیم بیشتر به آن اعتماد داشته باشیم.
در فصل آخر، نویسنده در درجه اول به دنبال توضیح مفهوم «خودمختاری» است و درنهایت برای دفاع از این ادعا بحث را توسعه میدهد. خودمختاری ویژگی و کارکرد اصلی «خود اجرایی» زاگزبسکی است که به دنبال حذف ناهماهنگی روانی از طریق تأمل در خود است. نویسنده ادعا میکند که قضاوت وجدانی و تأمل در خود مطمئنترین راهها برای اجتناب از ناهماهنگی معرفتی هستند - که وظیفهشناسی بهترین کاری است که میتوان انجام داد. او معتقد است که ما باید به ارتباط بین عقلانیت و درواقع درست بودن اعتماد کنیم، زیرا خودِ انعکاسی تنها راهی است که میتوانیم ارزیابی کنیم که آیا باورهایمان باقی ماندهاند یا خیر.