سمیرا هوری- شاعر و پژوهشگر
samirahoori@gmail.com
● داستان «سیم»
داستان «سیم» روایت ملاقات دختر و پسری در بازداشتگاه یک پادگان نظامی است. در گفتوگویی که میان آنها صورت میگیرد، مشخص میشود که در گذشته ارتباطی میانشان بوده است. اکنون یک سال است که یکدیگر را ندیدهاند و دختر تصمیمهای دیگری برای زندگی خود دارد.
● داستان «اتاق خلوت»
در داستان «اتاق خلوت» یک زوج فرزند معلول دارند و در آپارتمان زندگی میکنند. شبی صدای تلویزیون، حرف زدن و خندههای همسایه دیواربهدیوارشان موضوع بحث این زوج میشود. این داستان، آینه قضاوتهای عجولانه و گاه بیرحمانه انسانهای امروزی از زندگی یکدیگر است.
● داستان «مگس»
داوود، شهریار و فرهاد، برادرزادههای پیرزنی هستند که بهتازگی مرده و تمام ارثیه فراوانش به آنها رسیده است. نامهای تهدیدآمیز از سوی یک ناشناس در مورد حوادث گذشته، به دست هر سه نفر رسیده است. آنها بعد از مدتها به خاطر مرگ عمه و ارثیه او دور هم جمع شدهاند و درباره مشکلات و ناراحتیهای خود و همچنین مسائل و اتفاقات گذشته باهم صحبت میکنند.
● داستان «جمعکردن برگها وقتی روی زمین ریخته باشند»
مردی در بستر خواب دچار بیخوابی است و به گذشته و همسرش –که دو سال است از او جدا شده- فکر میکند. او که راوی داستان نیز هست، فضا و مهمانهای شب عروسی خود را پیش چشم میآورد. وی آرامآرام این یادآوریها و تخیلات را به میل خود تغییر میدهد و اتفاقاتی را در آن شب تصور میکند که حقیقت ندارد. این تصورات غیرواقعی، بهقدری در ذهن مرد با واقعیت درهم میآمیزد که درنهایت برای مخاطب و حتی خود او مشخص نمیشود که کدام حادثه، واقعی و کدامیک ساخته خیال است. در کل، درونمایه این داستان را با زبان روانشناسانه یونگ، میتوان چنین بیان کرد: «هرچه خودآگاهی انسان بیشتر زیر نفوذ پیشداوریها، خطاها، خیالپردازیها و امیال پوچ قرار گیرد، زندگی فرد بیشتر از مسیر طبیعی خود خارج شده، از واقعیت دور و دورتر میشود و حفره موجود آنچنان ژرف میگردد تا به رواننژندی بیانجامد.»
● داستان «سایه سرباز»
«سایه سرباز» داستان دو کهنه سرباز است که دست به ترور زدهاند و در حال فرار از دست تعقیبکنندگانشان هستند. یکی از این دو کهنه سرباز که ضارب است، در حین فرار بخشی از گذشته را در ذهن خود مرور میکند. گذشتهای که به خاطرات جنگ و همرزم بودن این سه نفر (ضارب، فرد همراه ضارب و شخصی که ترور شده) مربوط میشود.
● داستان «حتمی دیو به روی دست چپ»
در شهری کوچک، مردی کارمند بخش بایگانی یک دفترخانه است. یک روز که او مشغول مرتب کردن پروندهها است، پیرزنی 78 ساله وارد اتاقش میشود و او را «آقای دکتر» خطاب میکند. مرد به پیرزن میگوید که او را با کسی دیگر اشتباه گرفته است، اما پیرزن ادعا میکند که قبلاً با مرد تماس گرفته و خود او آدرس محل کارش را به پیرزن داده است. مرد تصمیم میگیرد که به صحبتهای پیرزن گوش دهد و همان آقای دکتری باشد که او گمان میکند.
● داستان «بازی غیررسمی»
شخصی در بالکن خانه خود به تماشای پنهانی مهمانی همسایهاش که در حیاط برپاست، مشغول است. او مهمانها را زیر نظر دارد و به حرفها و حرکاتشان توجه میکند.
● داستان «جیبهای بارانیات را بگرد»
مردی که همسرش را با قیچی باغبانی به قتل رسانده است، در یک آسایشگاه روانی بستری است. طبق گزارش تیم پزشکی، او پس از قتل همسرش دچار فراموشی عضوی (نوعی اختلال روانی عضوی) شده است و هیچچیز را به خاطر نمیآورد. او ناتوان و بیحرکت روی تخت آسایشگاه است و توسط مردی پرستاری میشود. داستان از زبان همین مرد پرستار روایت میشود. راوی ویژگیهای ظاهری و حالات رفتاری مرد بیمار را توصیف میکند و به خاطر دغدغههای ذهنی مشابهی که با وی دارد، جزئیات زندگی شخصی و حادثه قتل را در ذهن خود پرداخته و به مخاطب ارائه میدهد. این مسئله از زاویهای دیگر، فرضیه یکی بودن دو شخصیت مرد بیمار و پرستار را در ذهن خواننده ایجاد میکند و خوانشهای متفاوت و بحثبرانگیزی را برای این داستان رقم میزند.