انسان سالک مانند دریایی مواج هر از چندی پریشان میشود. پریشان احوالی کسی که در مسیر خودشناسی است با پریشان حالی به معنای عام تفاوت دارد. جوینده حقیقت در کوران زندگی که قرار میگیرد، پرسشگری را از یاد نمیبرد و دائم از خود میپرسد آن نقطه تاریک وجود، آن بخش جاهل وجود، که مرا به این روز انداخته از کجا ناشی میشود؟ من کی به این نقطه رسیدهام؟ پریشانی مخصوص جویندگان کمال است. کمال را هر بار به عنوان ایستگاهی تعریف میکنیم و تا به آن نرسیم در تب و تاب قرار داریم. وقتی هم به ایستگاه تعریف شده میرسیم باز میل به کمال بعدی ما را به انتخاب ایستگاه بعدی سوق میدهد. این همه راه میرویم و یاد میگیریم تا به سکون برسیم. سکونی که جوینده و رونده طریقت طلب میکند از جنس آرامش است. عارف در عین سکون دارای حرکت درونی و جوهری است. سکون برای انسان کمال گرا حکم آب در بیابان را دارد. برای عبوراز مرحله پریشانی به مرحله سکون به نظرم یک راه وجود دارد و آن اینکه بپذیریم انسان در مسیر کمال است. بنابراین کمال مطلوب فقط ایستگاهی است که مدتی ما را به سکون میرساند و باز باید حرکت کنیم. زیرا زندگی بین ایستگاه و قطار و سوار و پیاده شدن و درک مسیر طی میشود.