در ادامه این مطلب آمده است: چهار سناریوی محتمل در برابر ما قرار دارد، هر یک با پیامدهایی عمیق برای امنیت جهانی، ثبات منطقهای و سیاست خارجی آمریکا.
تشدید پایانناپذیر
نخستین سناریو، تشدید متقابل و بیپایان است: چرخهای پرنوسان از حملات، خرابکاری و تحریمها که مدتهاست روابط ایران و آمریکا را تعریف کرده و در جنگ اخیر به اوج تازهای رسید. در این آینده، ایران توان هستهای و نظامی خود را بازسازی میکند، از توقف غنیسازی سر باز میزند اما از مرز ساخت سلاح عبور نمیکند. واشنگتن و اورشلیم، که چنین چیزی را غیرقابلتحمل میدانند، در پاسخ تحریمهای بیشتری اعمال میکنند، عملیات مخفیانه انجام میدهند یا حتی حملهای بزرگ دیگر را تدارک میبینند.
این مسیر به رهبران سه پایتخت اجازه میدهد که از سازش پرهیز کنند و بر صلابت خود تأکید ورزند. اما آکنده از خطر است. خطاهای محاسباتی ــ که در جنگ اخیر نیز آشکار بود ــ میتواند جرقهٔ یک جنگ تمامعیار منطقهای را بزند و بازیگران بسیاری از لبنان تا خلیج فارس را درگیر کند. تشدید، توهم کنترل میآفریند، اما در حقیقت با فاجعه بازی میکند.
توافق اگر ...
امکان دیگر بازگشت به مذاکرات جدی است، اما این امر مستلزم عقبنشینی یکی از طرفین بر سر مسئلهٔ اصلی است: غنیسازی اورانیوم.
بر اساس توافق هستهای ۲۰۱۵، ایران مجاز به داشتن برنامهای نمادین و محدود غنیسازی بود، تحت سختگیرانهترین رژیم بازرسی که تاکنون در یک کشور غیرهستهای اجرا شده است. این توافق بارها از سوی آژانس بینالمللی انرژی اتمی و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا تأیید شد.
اوایل امسال، استیو ویتکاف، فرستادهٔ ترامپ، ظاهراً به چارچوبی مشابه تمایل نشان داد. اما تحت فشار اسرائیل ــ و میل ترامپ برای فراتر رفتن از اوباما ــ دولت دوباره به مطالبهٔ حداکثری «صفر غنیسازی» بازگشت، خط قرمزی که ایران در بیش از دو دههٔ رویارویی هستهای هرگز از آن عبور نکرده است.
با این حال، دیپلماسی کاملاً نمرده بود. یکی از پیشنهادهای خلاقانه، ایجاد یک «کنسرسیوم منطقهای غنیسازی» با مشارکت ایران و شرکای آمریکا در خلیج فارس بود که مدیریت و نظارت مشترک بر غنیسازی را بر عهده میگرفت. حتی دور ششم مذاکرات هم برنامهریزی شده بود، اما حملهٔ اسرائیل به ایران این روند را قطع کرد ــ و بنا بر گزارشها، شاید یک گشایش واقعی را از میان برد.
بااینهمه، موانع ساختاری همچنان پابرجا بود. سیاست آمریکا همچنان تحت تأثیر بازهای طرفدار اسرائیل و ایدئولوگهای تغییر رژیم قرار دارد که دیپلماسی را نه راهحل، بلکه وقفهای موقت میدانند. در واقع، حتی اگر ایران غنیسازی را تعلیق میکرد، نتانیاهو احتمالاً خط قرمزها را به حوزهٔ موشکی یا مناقشات منطقهای منتقل میکرد تا خصومت زنده بماند.
برای رهبری کنونی اسرائیل، تداوم تنش با ایران از پایان جنگ سرد تاکنون هدفی راهبردی را محقق کرده است: توجیه حضور نظامی آمریکا در منطقه، تضمین حمایت بیقید و شرط واشنگتن، به حاشیه راندن مسئلهٔ فلسطین، و پیشبرد دستورکار «اسرائیل بزرگ» مبتنی بر تصرف غزه، کرانهٔ باختری و دیگر کشورهای همسایه. در این محاسبه، ایران همچنان «قربانی لازم» است.
آیا امکان تغییر این وضعیت وجود دارد؟ تحلیلگرانی چون علی واعظ و دنی سیترینوویچ پیشنهاد یک پیمان عدمتجاوز میان ایران و اسرائیل را مطرح کردهاند که به درک متقابل تهدیدها بپردازد. در تئوری، ترامپ ــ که به دنبال یک «توافق تاریخی» است ــ ممکن است آن را فرصتی ببیند. اما تحت رهبری خامنهای، که به واشنگتن بیاعتماد است و اسرائیل را ذاتاً خصمانه میداند، و نتانیاهو، که از «شبح ایران» برای پیشبرد جاهطلبیهای سیاسی و ایدئولوژیکش بهره میگیرد، چنین سناریویی دور از ذهن است. عاقلانه؟ قطعاً. محتمل؟ نه، مگر آنکه تغییرات سیاسی عظیمی رخ دهد.
حرکت شتابزدهٔ هستهای ایران
سناریوی سوم آن است که ایران، تحت فشار بیامان، بهسرعت در پی ساخت سلاح هستهای برود تا بازدارندگی نهایی را به دست آورد. وسوسه روشن است، بهویژه برای کشوری که با تهدیدهای موجودیتی از سوی اسرائیل و آمریکا روبهروست. اما خطرها نیز عظیماند.
حتی اگر ایران موفق به ساخت زرادخانهٔ هستهای شود، با انزوای شدیدتر، احتمال آغاز رقابت تسلیحاتی منطقهای، و ادامهٔ جنگ پنهان روبهرو خواهد شد.
تجربهٔ روسیه هشداری روشن است: سلاحهای هستهای نتوانستهاند این کشور را از فشار اقتصادی یا جنگهای فرسایشی مصون دارند. برای ایران، بمب نه مشکلات اقتصادی را حل میکند، نه تحریمها را برمیدارد، و نه خرابکاریها را بازمیدارد. هرچند وسوسهٔ عبور از آستانهٔ هستهای ممکن است افزایش یابد، اما اقدامی پرخطر و احتمالاً خودویرانگر خواهد بود.
صبر استراتژیک و چرخش به شرق
چهارمین سناریو، صبر استراتژیک است. ایران وضع موجود را حفظ میکند، درگیر دیپلماسی تاکتیکی میشود بیآنکه انتظار گشایش داشته باشد. سامانههای موشکی و پدافند هوایی خود را بازسازی میکند، روابط نظامی و اقتصادی با چین و روسیه را تعمیق میبخشد، و اساساً از امید به آشتی با آمریکا و اروپا دست میکشد. این مسیر بازتاب محاسبهٔ بلندمدت رهبر ایران است: بقا، تحکیم قدرت، و انتظار برای تغییر توازن جهانی در حالی که توجه آمریکا ناگزیر به جاهای دیگر معطوف میشود.
برخلاف بیثباتی سناریوی اول، این راهبردی برای بقاست. ایران از حرکات نمایشی پرهیز میکند و بازی بلندمدت را در پیش میگیرد ــ تابآوری در برابر تحریمها، تحمل حملات، و اتکا به زمان و پایداری برای فرسودن فشار آمریکا. جذابیت این گزینه رو به افزایش است، بهویژه با توجه به کارایی چشمگیر فناوری نظامی چین در جنگ اخیر پاکستان و هند. برای تهران، که بهشدت به سامانههای دفاعی پیشرفته نیاز دارد، ظهور پکن بهعنوان تأمینکنندهٔ قابلاعتماد تجهیزات پیشرفته، چرخش به شرق را وسوسهانگیزتر میکند.
البته این رویکرد بیهزینه نیست. انزوای ایران از بازارهای آمریکا و اروپا را تثبیت میکند و خطر وابستگی بیش از حد به چین و روسیه را به همراه دارد. اما همچنان با روحیهٔ پس از انقلاب اسلامی ــ یعنی مقاومت و اتکا به خود ــ سازگار است و به ایران اجازه میدهد بماند، قدرت خود را تحکیم کند و بر این شرطبندی پافشاری کند که جهان چندقطبی نهایتاً از چنگ آمریکا در خاورمیانه خواهد کاست.
پرسش واقعی
پرسشی که سیاستگذاران آمریکا و اروپا باید با آن روبهرو شوند ساده است: واقعاً چه گزینهای پیش روی ایران گذاشته میشود؟ اگر راهبرد همچنان تغییر رژیم با پوشش «فشار حداکثری» باشد، باید صادقانه بپذیریم که مقصد این راه کجاست. جمهوری اسلامی نه با تحریمها و نه با حملات هوایی در یک لحظه دود نمیشود و از بین نمیرود. و نه بهسادگی به یک دموکراسی غربی فرو میپاشد.
نتیجهٔ محتملتر بسیار تاریکتر است: بیثباتی، تجزیه، و شبح جنگ داخلی در کشوری ۹۰ میلیونی در قلب خاورمیانه. یک ایران فروپاشیده در مرزهای خود محدود نخواهد ماند. امواج شوک آن خلیج فارس، عراق، آسیای مرکزی و قفقاز را در خواهد نوردید ــ بیثباتی را در منطقهای که همین حالا نیز متلاطم است تشدید خواهد کرد و بحرانی بسیار وخیمتر از برنامهٔ هستهای به بار خواهد آورد.
به همین دلیل، چالش امروز فقط توقف پیشرفت هستهای ایران نیست. مسئله این است که بفهمیم واشنگتن و اورشلیم در واقع چه پایانی را دنبال میکنند ــ و آیا آمادهٔ زندگی با پیامدهای آن هستند یا نه.