سهراب بهجای آنکه به میدان جنگ با ایرانیان پای گذارد، ویژگی سراپردهها را برمیشمارد و نشانهها را میجوید تا پهلوان هجیر، سپهبد اسیر، نام پدر را به او بگوید. وصف چگونگی این سراپردهها، از ریزهکاریهای هنرمندانه فردوسی است. آنگاهکه سهراب میخواهد سراپرده شاه کاوس، فرزندش فریبرز و همچنین شاهزاده طوس را نشان دهد، شکوه و تجمل آنها را بر زبان میآورد و جایگاهشان را در میان سپاه بیان میکند. پسازآن به بازگویی نشان سراپردههای پهلوانان میپردازد و گفتار خود را چنین میآغازد:
بپرسید کان سرخ پرده سرای
سواران بسی گِردش اندر بهپای
یکی شیر پیکر درفشی بزَر
دِرفشان یکی در میانش گهر
پسِ پشتش اندر سپاهی گران
همه نیزهداران و جوشن وران؟
چنین گفت کان فر آزادگان
سپهدار گودرز گَشوادگان
دیگر صحبت از رنگ پیروزه شاهانه، هودج و پارچه دیبا و غلامان ایستاده برپا نیست. اگر طوس و سوارانش زرینه کفش هستند، در نیروهایی که زیر پرچم گودرز گردآمدهاند تنها ویژگیهای جنگی و تجهیزات رزمی چون نیزه و جوشن برجسته میشود؛ البته این پهلوانان نیز خود از نجبا و نژادگان هستند و آزاده نامیده میشوند. این برداشت که آزاده جایگزین واژه ایرانی شده، درست به نظر نمیرسد و همچنان که دکتر خالقی نوشتهاند، شاید ازآنجاکه خانواده کاوه آهنگر بر پایه پیمان فریدون نوید مهتری گرفته بودند، پس از پیروزی بر ضحاک آزاده نامیده شدهاند. گودرز سپهدار، فرزندان و نوادگان بسیار در کشاکشها پیشکش کرده و بیهوده نیست که سواران بسیار در گرد او پادررکاب دارند و سپاهی سنگین در پشتش آماده کارزارند. بر درفش این پهلوان دلیر، نشان شیر نقش بسته است، ولی درفش فرزندش گیو، نشان دیگری دارد:
وز آن پس بپرسید کز مهتران
کَشیده سراپردهای بر کران
یکی گرگ پیکر دِرفش از برش
برآورده از پرده زرین سرش
سوارانِ بسیار پیشش بهپای
برآید همی ناله کرنای؟
بدو گفت کان پورِ گودرز، گیو
که خوانند او را همی گیوِ نیو
ز گودرزیان، مهتر و بهتر است
بر ایران سپه بر دو سر افسر است
باز هم در اینجا سخن و نمودی از اشرافیت نمیبینیم. در توصیف نیروهای این پهلوان نیز تنها آمادگی رزمی آنان است که از زبان شیپورها شنیده میشود. نمایشنامهنویس بزرگ شاهنامه همچنان که شیوه اوست، همچنان که از برادری زنده رزم با تهمینه پرده برنمیدارد، در اینجا نیز دستیابی به پیوندهای خویشاوندی را به شنونده وامیگذارد. هجیر نمیگوید گیو نیز همچون من فرزند گودرز و از آن گذشته داماد رستم است. تنها به این بسنده میکند که او از دو نظر تاج سر سپاهیان ایران است. کاتبانی که شیوه ستوده فردوسی را در انگیزش ذهن خواننده و وادار کردن مخاطب به گمانهزنی و بهکارگیری خرد درنمییافتهاند، با افزودن بیتی سست کوشیدهاند منظور خردمند طوس را به گمان خود روشنتر کنند:
سرافراز داماد رستم بوَد
به ایرانزمین همچو او کم بود
سهراب زمانی که از یافتن جهانپهلوان در میانه میدان نومید میشود، به سراغ سراپردهای دورتر میرود:
بپرسید کان زرد پردهسرای
به دهلیز چندی پیاده بپای
به گِرد اندرش سرخ و زرد و بنفش
ز هر گونهای برکشیده دِرفش
درفشی سپید است، پیکر گراز
سرش ماه زرین، به بالا دراز؟
چنین گفت کو را گُرازه است نام
که از جنگ شیران نتابد لگام
هُشیوار و از تخمهی گیوگان
که بر درد و سختی نگردد ژَکان
در اینجا هم سراپرده پهلوانان، مانند سراپرده شاهزادگان نیست و بهجای نشانههای تجملی، تنها آمادگی رزمی را میبینیم. هجیر نیز برادرزاده خود را به پهلوانی میستاید که هرگز برای گریز از جنگ، عنان نمیپیچد و از دشواریها نمینالد. گویی هجیر هنگامیکه از خانواده خودش، از گودرز، گیو و گرازه گفتگو میکند به هیجان میآید و حسرت میخورد که چرا بهجای بودن در کنار خویش و پیوند، باید اینچنین دربند باشد.نشان درفش گیو گودرز، گرازه از تخمه گیوگان و نیز فریبرز کاوس، با نشان درفش پدرانشان یکی نیست. گویی هر گروهی که میبالد، سپاهیانی جداگانه گرد میآرد، در جایگاهی جداگانه مینشیند و درفشی با نقش و پیکری دیگر برمیگزیند؛ ولی در خاندان پهلوانی ایران، هرگاه نام از درفش میرود، نقش آن همواره یکسان است، زیرا گرشاسپ، رستم و فرامرز نه در کنار هم، بلکه در دنباله یکدیگرند و درفشهایشان نیز همه اژدها پیکرند. اگر سهراب با آداب خانوادگی خود آشنا بود، یافتن پدر در میان پهلوانان آسان مینمود.