مجید لباف
پژوهشگر جامعهشناسی سیاسی
به نظر میرسد که جوهر وجودی برجام (برنامه جامع اقدام مشترک) طی یک روند دیالکتیکی اکنون به مرحله اهداف خاص خود نزدیک میشود. شاید بتوان روابط بین طرفین برجام را در قالب روابط بینالملل در تئوری «رئالیستی» و «نئورئالیستی» تحلیل و نتیجهگیری علمی کرد. علاوه بر بازیگران اصلی که دولتها هستند، سازمانهای بینالمللی و شرکتهای چندملیتی نیز در چارچوب روابط میان دولتها نقش داشته و دارند و بر دولتها تأثیر گذارند. هرچند قانون حاکم بر گیتی از یک نوع «آنارشی» منطقی برخوردار است، ولی سیاست بینالملل با ساختارهایی شکل میگیرد که میتواند نظامهای گوناگون بینالملل را ازلحاظ توزیع قدرت متمایز کند. اساس سیاستهای حاکم بر برجام بر اساس سیاست خارجی دولتها است که همگی تحت تأثیر عوامل سیستماتیک هستند؛ مانند بازی بیلیارد که توپهای آن دولتها هستند و تنها با بستر یا قسمت خارجی توپها تأثیر میگیرند. این بازی از یک قاعده هندسه و فیزیک پیروی میکند که باید موردتوجه قرار گیرد.
با توجه به چارچوب نظری که در مقدمه ذکر شد، به عیان میتوان سطح تحلیل را دولت و ساختارها در نظر گرفت. درواقع در این بازی برجامی ممکن است منافع خاص بر اساس تعریف خاصش از منافع ملی تغییر شکل و محتوا بدهد و عدهای به موضوع «امنیت» بر اساس تواناییهای نظامی، هستهای و نقش کمتر بر تواناییهای اقتصادی در امنیت ملی باور دارند. آنها برای حمایت از دیپلماسی و سیاست خارجی برای تأمین امنیت و بقا در سیستم جهانی استراتژی خود را تنظیم میکنند و از عناصری همچون «موازنه قدرت» و «بازدارندگی» بهره میجویند و تخممرغهای خود را بیشتر در سبد شرق قرار داده و میدهند. به نظر میرسد استراتژی دستگاه دیپلماسی محافظهکارانه و بر اساس حفظ وضع موجود است؛ بعضاً دیده میشود که استراتژی «مذاکره» برای «مذاکره» است و بهنوعی مصالحه چانهزنی و دیپلماسی باهدف تثبیت ایجاد «موازنه» وضع موجود و نه رسیدن «مصالحه» انجام میشود. مسئلهای که از آن غفلت میشود، «مسئله داخلی» مانند وضعیت اقتصادی و معیشت مردم است که بازتابی از تحریمها، سوء مدیریتها، فساد و کاهش مقبولیت دولت نزد افکار عمومی است. دراینارتباط باید به «آزادیهای سیاسی» توجه شود. حفظ «بقا» در نظام سیاسی حاکم در هر کشوری اساس سیاست خارجی را تشکیل میدهد، بنابراین چیزی که میتواند به آن کمک کند تا بتواند منافع «ایدئولوژیک» را بر اساس حیات آن رهنمود کند، «قدرت» است. هرچند که برای سیاست خارجی خود از دیپلماسی استفاده میکند، ولی باید به این نکته ظریف توجه داشت که «دیپلماسی» همان «سیاست خارجی» نیست، درواقع دیپلماسی وجه اجرایی سیاست خارجی است. برخی سیاست خارجی را «رفتار حاکمیت» از جنس «قدرت» در نظام بینالملل تعریف میکنند. «سیاست خارجی» مجموعهای از اصول ثابت و دائم نیست، بلکه همواره با «شرایط جدید» تغییر شکل میدهد. ازجمله این تغییرات میتوان به عواملی مانند فشارهای داخلی و نیازهای اولیه جامعه، تغییر دیدگاه سیاستگذاریها، تغییر بازی در نظام بینالملل و تحولات آن و... اشاره کرد.
نکتهای که در روابط خارجی از دیدگاه نخبگان کشور مفعول مانده این است که سیاست خارجی همواره باید ادامه سیاست داخلی باشد، بهعبارتدیگر اهداف، منافع و ضرورتهایی که در داخل وجود دارد، لزوماً با بعد خارجی رابطه «ارگانیک» دارد، پس رسالت «سیاست خارجی» این است که منافع ملی را تأمین کند.
بر اساس آنچه گفته شد به نظر میرسد که ایران نیاز به پذیرش «برجام» دارد. هرچند که عدهای سعی میکنند در منطقه و جهان بهنوعی قدرتنمایی کنند، نادیده گرفتن واقعیتها در روابط خارجی مشکل ایجاد میکند. اگر واقعیتها بهدرستی درک نشوند ممکن است به لحاظ عدم درک موقعیت و وضعیت زمان امتیاز به طرفهای مقابل داده شود. (مثل تحویل گروگانهای آمریکایی یا پذیرش قطعنامه 598 و ...) این مرحله از مذاکرات «برجام» نیز احتمالاً میتواند جزء همین نظریه باشد. نکتهای که مسئولان از آن غفلت دارند وضعیت خاص جامعه است که مردم احساس میکنند نوع روابط خارجی بر زندگی آنان تأثیر داشته و دارد.