بحث ما درباره دیدگاه علامه طباطبایی پیرامون تحمیل دین است. این موضوع از دیرزمان در میان اندیشمندان مسلمان و بهخصوص فقها مطرح بوده است که آیا میتوان اسلام و همچنین پایبندی به اعمال و رفتار اسلامی را بر انسانها تحمیل کرد؟
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان بهتناسب آیات مختلف به این موضوع توجه پیدا میکند. مثلاً ایشان بحث قتال ابتدایی را مطرح میکنند و از قتال ابتدایی هم دفاع میکنند و قتال ابتدایی را در قبال جهاد دفاعی میدانند. در جلد دوم المیزان، صفحه ۶۶ از جهاد ابتدایی هم دفاع کردهاند؛ جهاد ابتدایی بهمنظور از میان بردن شرک. اگر مشرکین نسبت به مسلمانها تعرض داشته باشند در برابر آنها میایستیم و مقاومت میکنیم.
عدول علامه از دیدگاه دین تحمیلی
اینها نمونههایی از مباحثی است که مرحوم علامه طباطبایی مطرح فرمودهاند و در این موارد مسئله تحمیل دین و تحمیل اسلام را علامه طباطبایی میپذیرد؛ ولی آیا میتوان گفت که علامه طباطبایی همین اندیشه و همین فکر را تا پایان تفسیر المیزان حفظ کرده است؟ و آیا در ذیل آیات دیگر هم بهتناسب همین نظر را داشته است؟
بنده بر اساس مراجعات مکرر در تفسیر المیزان به این نتیجه رسیدهام که علامه طباطبایی بهمرور از این نظریه معروف و مشهور در میان فقها و متکلمین اسلامی فاصله گرفته و در جلدهای بعد تدریجاً از این دیدگاه عدول و عبور کرده است و نظر دین تحمیلی را کنار گذاشته است. علامه در هر زمانی که مطلبی مینویسد، تأملات و دیدگاههای همان زمان خودش را ارائه میکند؛ چه این دیدگاه با نظرات قبلی او سازگار باشد و چه سازگار نباشد. علامه از نظریه دین تحمیلی و حتی دینداری تحمیلی عدول کرده است.
شواهد عدول علامه از دیدگاه تحمیل دین
پرسش این است که شواهد این عدول چیست؟ یک شاهد این است که علامه همان استدلالهایی را که در گذشته به نفع قتال ابتدایی مطرح میکند در استدلال به آیات قرآن همین آیات را در ادامه تفسیر المیزان به گونه دیگری معنا میکند. مثلاً تفسیری که علامه از آیه «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَهٌ» در آغاز ارائه کرده بود بر این اساس بود که فتنه به معنای شرک است و قتال برای رفع شرک است و این همان جهاد ابتدایی بود.
ولی همین آیه بار دیگر موردتوجه و موردبحث ایشان در جلد نهم قرار میگیرد؛ حالا بعد از اینکه سالها علامه طباطبایی مشغول نگارش تفسیر و تأمل در آیات قرآن است، بار دیگر به این آیه در سوره انفال آیه 39 میرسد، چون دو بار در قرآن کریم این تعبیر «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَکُونَ فِتْنَهٌ» به کار رفته و البته ادامه آنهم این است که «وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ» تا فتنه از میان برداشته شود و دین یکپارچه از آن خداوند باشد. بار اول علامه میگوید فتنه شرک است، شرک را بردارید تا توحید همهجا را فرابگیرد، ولی بار دوم در جلد نهم، صفحه ۷۶، فتنه معنای دیگری پیدا میکند. مقصود از فتنه ازنظر علامه در اینجا همان مشکلات و همان گرفتاریهایی است که از ناحیه مشرکین بر مسلمانها تحمیل میشود و منظور از آیه این است با مشرکین بجنگید تا اذیت و آزار آنها تا شیطنتهای آنها تا گرفتاریهایی که آنها برای شما ایجاد میکنند از بین برود.
این نشان میدهد که علامه آن نگاه سابق را در تفسیر این آیه شریفه ندارد. آیا علامه نمیداند که در گذشته این آیه را چگونه تفسیر کرده؟ یا نه با توجه آن معنای گذشته را نادیده میگیرد و معنای دیگری را ارائه میکند؟
علامه طباطبایی بحثهایی در ذیل آیه «لا اکراه فی الدین» دارند و البته آن مباحث بهنوعی بر آرای متفاوتی دلالت میکند. ایشان در جلد چهارم، صفحه ۱۱۷، تصریح میکنند که «لا اکراه فی الدین» دلیل بر حریت اعتقادی نیست. مقالهای هم در همین موضوع نوشتهاند که آنجا متذکر میشوند که «لا اکراه فی الدین» ارشاد است؛ به این معنا که مجبور نکنید، چون جبر نسبت به ایمان امکانپذیر نیست.
آزادی در قبول دین
ولی با صرفنظر از این آیه، برخی از آیات دیگر هست که مرحوم علامه طباطبایی در ادامه تفسیر المیزان این آیات را دلیل بر آزادی در قبول دین تلقی فرمودهاند که تحمیل در دین جایی و موقعیتی ندارد و نباید دینداری تحمیل شود؛
ـ از آن جمله در جلد دهم، صفحه ۲۰۶، آیهای از حضرت نوح (علیهالسلام) است که به مردم میگفت: «أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ» آیا من شما را بر قبول دین الزام کنم و اجبار کنم درحالیکه نمیخواهید؟ نه، من چنین کاری را انجام نمیدهم. آنجا علامه طباطبایی در ابتدا آیه را معنا میکنند که حضرت نوح به مردم خطاب میکرد که اجبار شما بر عهده من نیست که شما را مجبور کنم بر اینکه توحید را بپذیرید. چرا؟ «إذ لا اجبار فی دین الله سبحانه» چون در قبول دین الهی اجبار وجود ندارد، من هم این کار را نمیکنم.
علامه بعد از اینکه آیه را معنا میکند، یک نتیجهگیری میکند و میفرماید این ازجمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی میکند که ما حق نداریم برای توسعه دین از ابزار زور استفاده کنیم و دین را بر مردم تحمیل کنیم؛ و بعد اضافه میکند که در شریعت حضرت نوح که اول شریعت الهی است این دستور و حکم وجود دارد که تحمیل دین ممنوع است. اینجا علامه طباطبایی نهتنها نسبت به حضرت نوح میپذیرد بلکه در همه شرایع این اصل را از اصول نسخناپذیر در همه شریعت انبیای الهی میدانند که در هیچ دورهای و برای هیچ پیامبری استفاده از اجبار برای تحمیل دین جایز نبوده و میفرمایند در اسلام هم چنین هست. استنتاج بنده این است که علامه طباطبایی در دوران 20 سالهای که مشغول تأمل در آیات قرآن و نگارش تفسیر شریف المیزان بودند، تبدُّل رأیی برایشان پیدا شده است؛ در جلدهای نخستین بهصراحت از دین تحمیلی دفاع میکردند، ولی در میانهی تفسیر آرامآرام دیدگاه ایشان عوض میشود. اصلاً آن آیاتی که قبلاً استدلال میکردند همان آیات را بهگونهای دیگر تفسیر کردهاند که دیگر از آن جهاد ابتدایی و تحمیل اسلام استفاده نمیشود؛ و در ذیل آیات زیادی تأکید میکنند که دینداری باید بر اساس اختیار صورت بگیرد.