رضا دستجردی: در میان آثار پژوهشی مرتبط با روابط خارجی ایران در دوران پهلوی دوم، کمتر کتابی به اندازه «نیکسون، کیسینجر و شاه» نوشته رهام الوندی توانسته تصویری تازه و مستند از پیچیدگیهای روابط ایران و ایالات متحده ارائه دهد. الوندی در این اثر، با بهرهگیری از آرشیوهای طبقهبندیزداییشده ایالات متحده، بریتانیا و منابع فارسیزبان، توانست از روایتهای کلیشهای که شاه را صرفاً دستنشانده آمریکا معرفی میکردند، فاصله گرفته، تصویری واقعگرایانهتر از روابط قدرت در دهه ۱۹۷۰ ارائه دهد. به مناسب سالروز تولد کیسینجر مروری بر این کتاب خواهیم داشت.
در نگاه غالب، روابط شاه با آمریکا روابطی مبتنی بر وابستگی یکطرفه توصیف شده است و شاه بهعنوان متحدی مطیع که بدون هماهنگی با واشنگتن گامی برنمیدارد معرفی شده است. اما الوندی با دقتی مثالزدنی در تحلیل اسناد نشان میدهد که واقعیت به مراتب پیچیدهتر بود. در دوران پس از اعلام دکترین نیکسون در سال ۱۹۶۹، ایالات متحده برای حفظ ثبات در مناطق پیرامونی خود از جمله خلیجفارس، به سراغ قدرتهای منطقهای رفت تا بار هزینههای نظامی خود را کاهش دهد. ایران، با موقعیت استراتژیک، منابع نفتی غنی و ارتشی در حال توسعه، گزینهای طبیعی برای ایفای چنین نقشی بود.
به باور الوندی در این کتاب، شاه این فرصت را بهخوبی درک کرد و از آن برای تثبیت موقعیت خود نه تنها در داخل، بلکه در سطح منطقهای بهره برد. او بهجای آنکه صرفاً تابع باشد، به بازیگری تبدیل شد که میکوشید در طراحی سیاستهای کلان منطقه، نقش فعال ایفا کند. روابط ایران با شوروی، افزایش قیمت نفت در دهه ۷۰، خرید تسلیحات سنگین از آمریکا، و ایفای نقش فعال در تحولات شبهقاره هند، همه نشانههایی از این استقلال عمل هستند.
در این میان، نقش دو تن از برجستهترین سیاستمداران قرن بیستم، ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر، در ارتقای جایگاه ایران در سیاست خارجی آمریکا برجسته است. نیکسون در دیدار سال ۱۹۷۲ خود از تهران، به شاه قول حمایت کامل داد؛ توافقی که بر پایه آن، ایران به یکی از بزرگترین خریداران تسلیحات آمریکایی تبدیل شد. کیسینجر که در مقام مشاور امنیت ملی و سپس وزیر خارجه ایفای نقش میکرد، روابط نزدیکی با شاه داشت و ایران را عنصری حیاتی در استراتژی مهار شوروی در جنوب آسیا میدانست.
اما الوندی بهدرستی در این کتاب میپرسد: «آیا این اعتماد شخصی به شاه نتیجه شناخت عمیق از ساختار قدرت در ایران بود یا صرفاً حاصل یک ضرورت ژئوپلیتیکی برای واشنگتن؟» پاسخ او روشن است: «این اتحاد، هرچند از اعتماد شخصی نشأت میگرفت، اما ریشه در محاسبات راهبردی داشت. ایالات متحده، شاه را نه بهخاطر دلبستگی به اصلاحات او یا نگاه غربگرایانهاش، بلکه به عنوان ابزاری مؤثر در بازی بزرگ جنگ سرد تقویت کرد.
یکی از دستاوردهای مهم کتاب الوندی، بازتعریف جایگاه ایران در ساختار منطقهای آن دوران است. ایران دهه ۷۰، برخلاف تصویر رایج از کشوری تابع، در سیاستهای انرژی، امنیت منطقهای، مناسبات با همسایگان و حتی در برابر برخی خواستههای آمریکا، از موضع قدرت سخن میگفت. شاه در مذاکرات مربوط به قیمت نفت در چارچوب اوپک، مواضعی مستقل اتخاذ کرد و حتی گاهی واشنگتن را با افزایش قیمتها به چالش کشید.
از سوی دیگر، ایران در مقابله با نفوذ شوروی در افغانستان و حمایت از پاکستان در برابر هند، نقش فعالی ایفا کرد که همراستا با منافع آمریکا اما با ابتکار و سرمایهگذاری ایران بود. این تحرکات، به تعبیر الوندی، نشان از ظهور ایران به عنوان یک «کنشگر مستقل» در نظم بینالملل داشت.
کتاب «نیکسون، کیسینجر و شاه» را میبایست در بستر یک رویکرد تازه به تاریخنگاری روابط بینالملل قرار داد؛ رویکردی که از نگاههای تکسویه و تقلیلگرایانه فاصله میگیرد. الوندی نه با موضع دفاع از شاه، و نه با رویکرد انتقادی ایدئولوژیک، بلکه با روش علمی و تحلیل اسناد معتبر به سراغ موضوع رفته است. همین ویژگی، اثر او را از بسیاری از آثار مشابه متمایز کرده و موجب شده در محافل دانشگاهی غربی نیز مورد توجه قرار گیرد.
تاکنون دو ترجمه فارسی از این کتاب به چاپ رسیده است؛ نخست به همت غلامرضا علیبابایی از سوی نشر کتاب پارسه و دیگری با ترجمه اکبر بتوئی از سوی انتشارات مهراندیش. اثر در ۳۱۲ صفحه در اختیار علاقمندان قرار دارد.