لوگو
1404 شنبه 14 تير
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • سخن‌گاه
  • اقتصاد
  • شهروند
  • بین الملل
  • فرهنگ و هنر
  • سلامت
  • علم و فناوری
  • ورزش
  • خواندنی‌ها
  • آرشیو روزنامه
1400/01/29 - شماره 1553
نسخه چاپی
قطار ناکجاآباد

هوش موسیقایی

امروز در آشویتس من و نوجوانی که پشت لبش تازه سبز شده بود را امور انتقال جنازه‌ها از اتاق گاز به گور جمعی کرده بودند. باید در هر وعده ده دوازده جنازه را سوار گاری چوبی می‌کردیم و می‌بردیم. در رفت‌وبرگشت‌های اولیه حرفی باهم نزدیم، اما حواسم به کار کردنش بود که در رعایت کوچک‌ترین جزئیات دقیق بود و چیزی را از قلم نمی‌انداخت. علاوه بر این متوجه شدم با اصوات حاصل از در آوردن کفش از پای جنازه‌ها و پاره کردن لباسشان با قیچی و خالی کردن گاری جنازه‌ها در گور جمعی ریتم منظمی ساخته! یعنی اگر چشمانت را می‌بستی موسیقی گوش‌نوازی می‌شنیدی که هیچ ارتباطی با صحنه تکان‌دهنده در حال وقوع نداشت!
پرسیدم: «چرا اینجایی پسر جون؟» گفت: «من تکاور بودم.» با تعجب گفتم: «به سن و سال و بدن نحیفت نمی‌خوره!» گفت: «مگه تک آوردن نمرات مدرسه به سن و جثه است؟!» گفتم: «باورم نمی‌شه! تو که خیلی با استعداد به نظر میای!» گفت: «من هوش هیجانی و هوش موسیقایی بالایی داشتم، اما از هوش منطق و ریاضی کاملاً بی‌بهره بودم. مامانم گفت نمی‌شه از من قهر کنی و بری خواننده بشی. برو ریاضی بخون کنارش هم توی حموم به صورت حرفه‌ای خوانندگی و آهنگسازی رو دنبال کن، ما هم حمایتت می‌کنیم، اما زدن زیر حرفشون.»
با تعجب پرسیدم: «زیر همچین حرفی زدن هم خودش توانایی خاصی می‌خواد که هرکسی نداره. خانواده‌ات چطور این کار رو کردن؟» گفت: «هیچی تا می‌خواستم توی حموم بخونم فلکه آب رو می‌بستن که من زودتر بیام بیرون.»
یوزف مِنگِله دکترِ آشویتس که به فرشته مرگ اردوگاه شهرت داشت مکالمه‌مان را شنید و گفت: «من متدهایی بلدم که از سنگ هم هوش موسیقایی و از چوب، هوش ریاضی در میارم. همین سه برادر خداوردی اینجا زیر دست من هوش موسیقاییشون کشف شد. آب جوش که می‌ریختم روی صورتشون صدای خوبی ازشون در می‌اومد. من هم تشویقشون کردم که برن دنبال این تواناییشون. می‌بینی که موفق هم هستن. اثر ماندگار «شما خونه‌تون مورچه داره» همین‌جا توی مطب خود من خلق شد.» پسر جوان فریاد زد: «یکی این بزرگواری رو در حقم کنه و من رو بکُشه و راحتم کنه.» هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که افسر اس‌اس به سرش شلیک کرد. بعد چشمکی به من زد و با خنده گفت: «این یکی رو دیگه خداوکیلی باید می‌زدم.» گفتم: «آره داداش، دمت گرم. خیلی مَردی، جبران کنیم.»

 

Facebook Twitter Linkedin Whatsapp Pinterest Email

دیدگاه شما

دیدگاه شما پس از بررسی منتشر خواهد شد. نظراتی که حاوی توهین یا الفاظ نامناسب باشند، حذف می‌شوند.

تیتر خبرهای این صفحه

  • تولید واکسن «اسپوتنیک وی» به‌زودی در ایران
  • هشدار سازمان جهانی بهداشت بشر در معرض خطرناک‌ترین باکتری‌های جهان
  • صدراعظم آلمان واکسن آسترازنکا زد
  • لزوم واکسیناسیون سالانه در برابر کرونا
  • ثبت بین‌المللی ۱۶۰ اختراع ایرانی
  • هوش موسیقایی
  • پیروزی «اسپیس ایکس» در مناقصه ناسا
  • بی‌تحرکی و خطر ابتلا به نوع شدید کرونا
  • افزایش آمارجان‌باختگان تصادفات نوروز
  • متوسط سرعت جهانی اینترنت ثابت
لوگو
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • همکاری با ما
  • تعرفه آگهی
  • نمایندگی‌ها
  • شناسنامه
  • مرامنامه
  • آرشیو
  • RSS

1401© :: کلیه حقوق قانونی این سایت متعلق به روزنامه ستاره صبح بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است.