فردوسی فیلمنامهنویس هنرمندی است که با کشیدن تابلوهای ظریف و گویا از صحنهها، گفتن زمان و مکان رویدادها، معرفی کسانی که درصحنه حضور دارند و دیالوگ و گفتگوی آنها و حتی رفتار و حالت درونی هر شخصیت، سکانسی از داستان را در برابر خواننده میگذارد و سپس به سکانس بعدی میپردازد که آغازی دیگر دارد و موضوعی دیگر را در پیش میکشد و بخش دیگری از داستان را به نمایش میگذارد. سکانس رفتن رستم به دژ سپید، زمان پیوستهای دارد که در یک روز، با آمدن سپاه ایران آغاز میشود و با شبنشینی کاوس و رستم پایان میپذیرد. آنچه در این سکانس باید روی دهد، کشته شدن ناخواسته ولی بسیار منطقی زنده رزم به دست رستم است. درصحنه نخست، فردوسی که همواره با ایجاز سخن میگوید، برای نمایش تنها چند ثانیه، بیش از 10 بیت را به کار میگیرد. در آغاز این صحنه میشنویم:
خروشی بلند آمد از دیدگاه
به سهراب بنمود کآمد سپاه
شارحانی گفتهاند: «دیدهبان آمد، به سهراب گفت که دشمن آمده است»؛ ولی کار فیلمنامهنویس هنرمند بسیار ظریفتر است. سهراب چند روزی است که چشمبهراه رسیدن ایرانیان است. فردوسی با بهرهگیری از «خروشی بلند»، این انتظار را نشان میدهد. سهراب تا آوای دیدهبان را میشنود، درمییابد که سپاه ایران در حال نزدیک شدن است. بیدرنگ خود را به بالای دژ میرساند و با شادمانی بسیار، با سخنانی دوپهلو به هومان میگوید که اگر هور و ماه یاری دهد یعنی همهچیز خوب پیش برود، هیچکس در میان این سپاهیان با من نخواهد جنگید. برخلاف نظر یکی از شارحان، اینکه هومان با دیدن سپاه ایران دم درکشید، به معنی آن نیست که اعتراضی نکرد. فردوسی واکنش او را که از ترس زبانش بند آمده، در برابر شادمانی سهراب میگذارد که بهشتاب از باره فرود میآید و دستور میدهد بزمی به راه اندازند. سهراب اطمینان دارد که فردا پدر را خواهد شناخت، زیرا از یکسو زنده رزم را در کنار خود دارد که از سوی مادر آمده تا رستم را به خواهرزاده خود نشان دهد و از سوی دیگر هجیر، سردار ایرانی، در بند سهراب است. فیلمنامهنویس با نشان دادن اینکه سپاه ایران به دژ رسیده، صحنه مهم چندثانیهای پیشین را به پایان میرساند و با گفتن:
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
شب تیره بر دشت لشکر کشید،
فضا را برای صحنه بعدی فراهم میکند. همین توصیف نشان میدهد که شب آبستن رویداد دردناکی است و گویی باید بر تیرگی نفرین فرستاد، زیرا در سایه ابهام و عدم شناخت انسانها از یکدیگر، چه امیدها که از میان میرود. در این صحنه نیز همهچیز با دقت شرح داده میشود:
تهمتن یکی جامهی ترکْوار
بپوشید و آمد دوان تا حصار
پیاده چو نزدیکیِ دژ رسید
خروشیدن و نوشِ ترکان شنید
بدان دژ درآمد تهمتن دلیر
چنانچون به آهو شود نره شیر
درست نیست بگوییم «رستم ترس و بیم به خودش راه نداد». نازککاری فیلمنامهنویس، بسیار برتر از اینهاست. اگر این صحنه بخواهد روی پرده بیاید، رستم نباید کمین کند و با درنگ کردن برای رد شدن نگهبانان در موانع گوناگون، آهستهآهسته به دژ برسد، بلکه او دواندوان بهپای حصار میرود و آنچنانکه شیر در چشم به هم زدنی خود را به آهو میرساند، با بهرهگیری از سروصدای جشن به درون دژ میرود. بیگمان اینکه تهمتن یک تنه به دژی پر از تورانیان وارد میشود، دلیرانه است، ولی فیلمنامه به ریزهکاریهای صحنه هم پرداخته است. فردوسی جای رستم را هم نشان میدهد؛ نه آنقدر دور که رقص دستبند را نبیند و نه آنچنان نزدیک که متوجه بیرون آمدن زند شود:
همی بود رستم بدانجا، ز دور
نشستن همی دید و مردانِ سور
به شایسته کاری برونرفت زند
گَوی دید بر سانِ سروی بلند
دکتر خالقی برداشت معنای «قضای حاجت» از «شایستهکار» را به شادروان خانلری در سخن سال ۱۳۵۲ ارجاع میدهد، ولی بنداری که ترجمه شاهنامه را در ۶۲۴ قمری به پایان رسانده، واژه «حاجت» را بهکاربرده و میرزا علیاکبر خان نفیسی پیش از شادروان خانلری، آن معنی را در ناظمالاطباء آورده است. هنرمند طوس همچنین بهدقت نشان میدهد که زند خواسته بهشتاب مطمئن شود، آیا این پهلوان همان رستم است؟ گرچه بعضی از شارحان این تندی را خشم معنی کردهاند.