فریدون توللی به دلیل دلزدگی از تکرار مضامین ذوقی و توصیفی کهنسرایان، به دنبال ابداع طریقی تازه در شعر میرود. ایرج افشار درباره او در مجله آینده مینویسد: «فریدون توللی دو دوره زندگی داشت: یکی دوره جنبش سیاسی که همراه نوآوری در شعر بود و دیگر دوره کنارهگیری از جامعه و بازگشت به سنت شعر فارسی.
در دوره اول چون مردی سیاسی و تندرو بود، جلوهای نمود و پیروان و مقلدان توانا و ناتوان یافت و طبعا به همین علت در شعر روزگار خویش اثری بیچونوچرا گذاشت. بهقول خودش، شعرش«زمانناپذیر» بود نه «زمانپذیر». به سخن دیگر اگر مرد سیاست نشده و به میدان اجتماع درنیفتاده بود حتما شعرش از چنان شهرتی برخورداری نداشت و آنچنان تأثیرگذار نبود.
در دوره دوم که اوضاع سیاسی ایران چهره درهمگرفته یافت و «جریدهروی» و «برکناری» راه سلامت بود، توللی هم پس از رنجهای بیشمار که از کوشش سیاسی برده و سختیهای خردکننده که حکومت بر او وارد ساخته بود به گوشهای خزید و در را به مصلحت بر خود فروبست و در شعر و هنر راهی دیگر برگزید، راهی که پسند خاطر هنرشناسش در خلوت و عزلت بود، اگرچه دیگران را دلپسند نمیافتاد و موجب طعنهها بر او شده بود.
بیگمان توللی در هر دو دوره از ارزشهای هنری والا برخوردار است. هم نوآوری او در شعر پذیرفتنی و پژوهششدنی است و هم بازگشتن او به سنت شعری سزاوار سنجش و نگرش و یافتن راه تأویل در چگونگی آن.»
اما فریدون توللی در مقالهای که درباره خود با عنوان «از فریدون توللی: شعر زمانناپذیر» که در مجله آینده منتشر شده، آورده است: «من از یازدهسالگی، آغاز به سرودن شعر کردم و از همان اوان، طبیعت و زیباییهایی آن را به تجلی در محسوس و نامحسوس، دوست میداشتم. ازآنگذشته، هرجا دیوان شعر یا جنگ منتخبی از چامهپردازی پیشینیان و معاصران مییافتم، شاد و سرمست، به خواندن آن میپرداختم. تا سال ۱۳۱۷ که مقارن با نوزدهسالگیام بود، هرچه به نقشپذیری از این مطالعات سرودم، بر شیوه قدما بود، ولی ازآنپس دلزدگی از تکرار مضامین ذوقی و توصیفی کهنسرایان، و بیزاری از تقلید تشابیه و تعابیر آنان، چنان در من قوت گرفت که ناچار در اندیشه، ابداع طریقی تازه، از شور جوانی مدد گرفتم و زین بر مرکب گستاخی نهادم.
البته در آن هنگام، «افسانه» و قطعات پراکنده دیگری از نیما یوشیج در «منتخب آثار هشترودی» و «مجله موسیقی» انتشار یافته بود که در جای خود تازگیها و زیباییهایی هم داشت. ولی ذوق شیرازیسرشت من، دنبالهروی از آن شیوه نوظهور را نمیپسندید. زیرا نیما یوشیج که سپس نیز با اختلاف سبک سخن، از دوستان هم شدیم، از چشم من به بتشکن جسوری میمانست که چکش به دست، اصنام دیرین بتکدهای کهنسال را بر خاک ریزد و بیآنکه سخنی چند در ناپیدایی خداوند و یکتایی وی بازگوید، پرسندگان آن هیاکل دیرباز را، به دامن بهتی عظیم رها کند. تردید نیست که من در آن هنگام، ویرانگری نیما را که وجه اشتراکی هم با احساس من داشت، کاری پرارج میشمردم، ولی نمونههای شعری او را، ازآنجهت که به کلامی سست و ابیاتی معلول و پیوندی خارج از دستور زبان سروده شده بود، شایسته آن نمیدانستم که در برافراشتن کاخ رفیع شعر امروز «طرح تجدید بنا» قرار گیرد.
توللی همچنین درباره «هنر برای هنر یا برای اجتماع» نیز گفته است: «در میدانگاه این بحث دیرینه، که تازه سر از دیار فرنگ به رستخیز برکشیده، و خرامان پا به اقلیم مباحث ادبی این مرزوبوم نهاده است، به طور معمول، آنها که نظر ایدئولوژیکی خاصی دارند، بیشتر تک و تاز میکنند و از سر مغلطه چنین میگویند که سرودههای آن دسته از شاعران که همدوش وصف طبیعت و عشق، احساس و ادراک خصوصی خویش را، به قالب سخن میریزند، نهتنها خواندنی نیست، بلکه سوختنی و نابودکردنی است!
در باور این خشکاندیشان مردمفریب، شاعر ارزنده کسی است که بهجای دمزدن از عشق، یا توصیف خزان و بهار، و یا تعریف حالات و عواطف خویش، فر و قریحه خداداد شاعری را، صرفاً بر سر بیان مسائل اجتماعی، و برانگیختن احساس پیشکارجویی طبقه محروم بگذارد، و آنچه میسراید، همه در محور خواست و فرمان کسانی باشد که بیرو سفید برآمدن از هیچ آزمون و مصافی، سنگ دوستی این طبقه را، بر سینه میکوبند و روبهوار، در بیشهزار تهی از شیر، زوزه گرسنگی میکشند!