احمد محمدتبریزی: اقتباس از رمان «ساعتها» مایکل کانینگهام ماجرای عجیبی دارد. کتابی که بر اساس داستان «خانم دالووی» ویرجینیا وولف نوشته شد و توانست دو جایزه پولیتزر و جایزه پن / فاکنر را ببرد.
ماجرای نوشتن رمان «ساعتها» یکی از اتفاقات جالب دنیای ادبیات است. «خانم دالووی» پنجمین رمان وولف به حساب میآید و نویسندهاش تصمیم داشت بعد از انتشار «سفر دریایی» و «شب و روز» که نوشتههایی سنتی به حساب میآمدند، اثری مدرن مانند «اولیس» جویس بنویسد. کتاب در اواخر سال ۱۹۲۵ منتشر شد تا یکی از متفاوتترین داستانها در آن زمان به انتشار برسد.
آشنایی با خانم دالووی
۲۷ سال بعد پس از انتشار کتاب، فردی به مایکل کانینگهام در سال ۱۹۵۲ به دنیا آمد. کانینگهام در سال دوم دبیرستان با کتاب «خانم دالووی» آشنا شد و پس از آن این کتاب به یکی از کتابهای محبوب زندگیاش تبدیل شد. کانینگهام رمان را بارها خواند و از شدت علاقه به نویسندهاش، هرچه زندگینامه درباره ویرجینیا وولف نوشته شده بود را خواند.
وولف، ابتدا میخواست نام کتابش را «ساعتها» بگذارد ولی در نهایت نام آن را «خانم دالووی» گذاشت و حالا کانینگهام به دنبال برآورده کردن آرزوی نویسنده محبوبش بود. او تصمیم گرفت رمانی به نام «ساعتها» بنویسد تا از این طریق به نویسنده محبوبش ادای دینی کرده باشد.
روایتی از زندگی سه زن
کانینگهام تصمیم گرفت در «ساعتها» یک فراداستان یا متافیکشن درباره «خانم دالووی» نویسند. پس این ایده به ذهنش آمد که کتابش را به سه شخصیت زن محدود کند: یکی ویرجینا وولف، دیگری خانم براون و سومی خانم دالووی. خانم براون اسم داستانی مادر کانینگهام بود که نویسنده قبلاً در کتابهای دیگرش درباره او نوشته بود.
در کتاب «خانم دالووی» روایت در یک روز میگذرد و لحظات عادی روزمره با خاطره و اضطراب در هم تنیده شدهاند. اما در «ساعتها» روایت در سه روز متفاوت و سه دوره زمانی مجزا میگذرد و همه چیز حول محور یک کتاب است. کتابی که وولف در حال نوشتن آن است، لورا براون در حال خواندنش و کلاریسا واگان در حال زندگی کردنش است.
شروع یک اقتباس
چندین سال بعد که استیون دالدری مشغول ساختن فیلمی از روی رمان «ساعتها» بود، مادر کانینگهام با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد و حال بدی داشت. کانینگهام از سازندگان فیلم تقاضا کرد، بخشهایی از فیلم را که به مادرش مربوط است برای خانم نمایش دهند و گرچه فیلم هنوز کامل و تدوین نشده بود اما کارگردان با تقاضای نویسنده موافقت کرد و پیرزن شخصیت خود را دید که در یک فیلم بازی کرده است. فیلم «ساعتها» در سال ۲۰۰۲، کمی بعد از مرگ خانم کانینگهام اکران شد.
اقتباس سینمایی ساعتها (۲۰۰۲) با بازی نیکول کیدمن، مریل استریپ و جولین مور، نمونهای درخشان از وفاداری به روح یک رمان است، نه صرفاً خطوط داستانیاش. فیلم، با تدوین موازی، نورپردازی خاموش، موسیقی درخشان فیلیپ گلس و قابهایی بسته، به ما نشان میدهد که اضطراب، حافظه و تردید چگونه در چهره شخصیتها متبلور میشود. فیلم به خوبی زبان ذهنی رمان را به تصویر تبدیل کرد.
اقتباس درخشان دالدری
اقتباس دالدری از «ساعتها» درخشان است و به خوبی روحِ رمان و جهان شخصیتها را به تصویر میکشد. کارگردان با فیلمش نه تنها از یک رمان اقتباس انجام میدهد، بلکه فرایند نوشتن را هم تصویر میکند. مثلاً در سکانسی وولف مینویسد: «کلاریسا دالووی تصمیم گرفت خودش گل را بخرد …» و در همان لحظه، کلاریسا در نیویورک امروز، وارد گلفروشی میشود.
یا جایی ویرجینیا در ابتدای فیلم میگوید: «فکر میکنم فقط یک روز دیگر را باید زنده بمانم. فقط همین امروز را …» و این جمله به هسته اصلی فیلم تبدیل میشود و تمام شخصیتها در همین امروز گرفتار میشوند. هر سه بازیگر زن فیلم در نقشهایشان درخشان و ماندگار هستند. این همنشینی روایی، نوعی نویسندگی سینمایی را به نمایش میگذارد که در نوع خود منحصربهفرد و تماشایی است.
بازی بینظیر نیکول کیدمن
کیدمن برای بازیاش در نقش وولف، اسکار گرفت؛ اما فراتر از جایزه، لحظاتی از فیلم بود که انگار خود وولف را زنده کرده بود. زنی خسته، دقیق و در آستانه مرگ، اما هنوز در حال نوشتن. جولین مور و مریل استریپ نیز اضطرابهای درونی و رنجهای زنانهشان را با مهارتی خیرهکننده ثبت کردند.
رمان ساعتها تنها اقتباسی از خانم دالووی نیست، بلکه پاسخی است دیرهنگام، ولی صمیمی، به صدای زنی که یک قرن قبل سعی کرد رنج خود را بنویسد. وولف نوشت، تا زنده بماند؛ کانینگهام نوشت، تا نشان دهد صدای او هنوز شنیده میشود.