سندرمهای بیقرار چیز ناآشنایی برای ما ایرانیها نیستند؛ مثلاً سندرم دست بیقرار که باعث میشود یک نفر ناخواسته درحالیکه گریه میکند، خودش را به درودیوار میزند و دستش را گاز میگیرد، اختلاس کند؛ اما من دچار نوع ناشناخته و جهشیافتهای از سندرمهای بیقرار شده بودم که بداعتی بینظیر و حماقتی بیرقیب داشت. بیماریای که هر رابطهای را میتواند به رگبار ببندد و قیمه قیمهاش کند!
این بیماری که «سندرم خداحافظی بیقرار» نام دارد، باعث میشود تا من وسط حرف زدن اطرافیانم در شبکههای اجتماعی، غیراجتماعی، گروهی، بر خط، ماهوارهای، آنالوگ و خلاصه هر شبکهای که تصورش را کنید، بهصورت کاملاً انتحاری و خودجوش از آنها خداحافظی کنم. نمونه خارجی این حرکت که خیلی هم کاربرد دارد، بلاک کردن طرف وسط دعوا و در وضعیت "is typing" است. درواقع وقتی من یکهو خداحافظی میکنم دقیقاً همین حس بلاک کردن را به شخصی که آنطرف فیبرهای نوری است، القا میکنم. (قوانین متافیزیک و خود فیزیک و نظریه نسبیت انیشتین، از این القاهایم ریخته!) وضعیت وقتی بدتر میشود که من کفن چت کردنمان خشک نشده، آن را از گور بیرون میکشم و ادعای ارثومیراث میکنم و میگویم: «داشتی یه چیزی تایپ میکردی، اونو بگو بعد برو» و همین اوضاع را بد و بدتر میکند و به قهوهای متالیک تغییر میدهد. اینجاست که باید گفت: «کارد که سهل است، بهطرف مته دریل هم بزنی خونش درنمیآید.»
حتی سردار آزمون هم وقتی یکهو از تیم ملی خداحافظی میکرد، یک عذر و بهانه راننده تاکسیپسندی داشت؛ اما من هر عذری که میآورم، بدتر که چه عرض کنم، خورشت کرفسیتر از خود گناه است؛ همانقدر بد و حال به هم زن. کلاً من نمیتوانم چیزی را جمع و ماستمالی کنم؛ من معمولاً از خود طرف مایه میگذارم و او را بهانه میکنم که مثلاً فکر میکردم: «تو خوابت میاد»، «باید بری پشت یکی رو کیسه بکشی»، یا «گروگانگیرها منتظرتن، بیشتر از این الاف نشن». این روزها هم که ماست گران است و ماستمالی دشوار!