کسانی بر این باورند که فردوسی، همهچیز را امانتدارانه از روی منبع یگانه یا منابع خود سروده و حتی واژهای به آن نیفزوده یا از آن نکاسته است. این باور، ناخواسته بر آن سر است که نقش فردوسی را تنها به زبان بس شیوای او محدود کند و دهها هزار ریزهکاری را که نمود نبوغ او در پردازش خردمندانهی روایت است، نادیده بگیرد. برای نمونه، زمانی که سهراب نشان سراپردهها را به هجیر میگوید، میتوان پذیرفت که رنگ هر سراپرده و پیکر هر درفش یا نشانه هر علَم و پرچم، در منبع فردوسی آمده باشد. ولی کدام نویسندهای جز نمایشنامهنویس جامعهشناس نابغه طوس، میتوانسته چنین زیبا و اثرگذار سه نوع سراپردهی شاهان، پهلوانان و رستم را از هم جدا کند؛ در گروه نخست در سراپردهی کاوس و فریبرز و طوس بر تجمل تکیه نماید؛ در گروه دوم به رزمآوری و آمادگی جنگی بپردازد و به رستم که میرسد، ناگهان صحبت از ویژگیهای سراپرده کمرنگ شود و نگاه تیزبین سهراب تنها بر خود پهلوان متمرکز شود؟ همچنان که برهای از میان گلهای انبوه، جای مادر را بو میکشد و به همان سو میدود، سهراب نیز از بلندای کوه، تهمتن و اسبش را با بیانی دیگر در شرح اندام و چهر و با زبانی سراسر مهر نشان میدهد:
بپرسید کان سبز پردهسرای
یکی لشکری گشن پیشش به پای
یکی تخت پر مایه اندر میان
زده پیش او اختر کاویان
بر او برنشسته یکی پهلوان
ابا فر و با سفت و یالِ گوان
ز هر کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک رَش سرش برتر است
یکی باره پیشش به بالای اوی
کمندی فروهِشته تا پای اوی
بر او هر زمان برخروشد همی
تو گفتی که در زین بجوشد همی
بسی پیلِ برگسْتوانور بهپیش
همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مرد است ز ایران به بالایِ اوی
نه بینم همی اسپ همتای اوی
دِرفشش پدید اَژدَها پیکر است
بدان نیزه بر شیر زرینسر است؟
پرسشهایی که درباره این سراپرده میشود، دو تفاوت چشمگیر با پرسش از سراپردههای دیگر دارد. نهتنها چشمان سهراب بهجای تجملات یا رزم ابزارها بیشتر معشوق را میبیند، بلکه زبانش نیز گویاتر و شمار بیتها افزونتر است. میانگین بیتهایی که برای پرسش از سراپردههای دیگر بهکاررفته، کمتر از ۴ است، ولی برای پرسش از رستم در همین بار نخست، ۹ بیت به کار میرود و البته سهراب، بار دیگر به این سراپرده بازمیگردد، زیرا میداند که گمشدهاش اینجاست و نمیتواند از این سراپردهی سبز چشم بردارد و آن را به فراموشی سپارد. این تنها موردی است که سهراب، ویژگیها و برتریهای خود پهلوان را برمیشمارد. وقتی نشسته، بازهم از آنان که کنارش برپای ایستادهاند، یک سر و گردن بلندتر است. فردوسی در اینجا هم یگانگی رستم و رخش را به زیبایی میگوید. اسب در بلندی قامت، چیزی از پهلوان کم ندارد و کمند نیز آنچنان پهلوانانه و شصت خم است که تا پای اسب میرسد. اسب بر پهلوان میخروشد و در زین خود میجوشد که دیگر تاب ایستادن ندارم، چرا به میدان نمیرویم؟! پهلوان نیز بر جای خود میجوشد و آماده حرکت است. هنرمند نابغه، برای نشان دادن یگانگی پهلوان و اسب، چه ریزهکاریها که به کار نمیبندد! تنها به گفتن بلندای هر دو بسنده نمیکند؛ «اوی» مصراع نخست را به رستم و «اوی» مصراع دوم را به رخش برمیگرداند؛ واژه جوشیدن را برای هر دو به کار میگیرد و سرانجام در یک بیت از زبان سهراب میگوید که در همه سپاه ایران، نه مردی چون رستم و نه اسبی همانند اسب اوست؛ و در اینجا نیز، «اوی» در هر مصراع به یکی از این دو، سوار و اسب اشاره دارد.در بیت پایانی، نقش اژدها روی پرچم و درفش رستم پدید یا به گفته دکتر خطیبی نازنین، «بَدید» یعنی «به دید» است. میدانیم که اژدها، نشان خاندان پهلوانی ایران است و پیوندی با ضحاک، جد مادری رستم ندارد. این نشانه زورمندی و پهلوانی، شاید بازتاب شکسته شده واقعیت تاریخی پرچم اشکانیان و خاندان سکایی در حماسه باشد؛ اما روی تلخ داستان آن است که سهراب نشان اژدها را میبیند، حتی از درفش کاویان هم نام میبرد، بااینهمه آنچنان از فرهنگ نیاکان خود گسسته است که نمیتواند پی ببرد این دو بیگمان سراپردهی رستم را نشان میدهد.