نویسنده: علیرضا قراباغی
واژه «مسئولیت» از سؤال و پرسش برمیآید که در برابر آن در فارسی «پاسخگویی» را داریم و البته این دو واژه در هم تنیده است. دراینارتباط آنکه کاری را بر عهده میگیرد، باید مسئولیت نتیجه کار را نیز بپذیرد. همچنین کسی که مسئولیتی دارد، باید پاسخگوی کارهایش باشد. زمانی که گفته میشود مقامی به انجام کاری گردن نهاده، یعنی اگر آن کار فاجعه به بار بیاورد، او باید دستکم فاجعه را به گردن بگیرد. در غمنامه سهراب، زمانی که خبر درگذشت پهلوان جوان به گوش جهانپهلوان میرسد، رستم بیدرنگ ناله سر میدهد و خاک بر سر میریزد. فردوسی نابغه در چند بیت شاهکار، این پذیرش مسئولیت را در میان اشک و اندوه، به خواننده گوشزد میکند:
پیاده شد از اسپ، رستم چو باد
به جای کُلَه خاک بر سر نِهاد
از همان دم که به رستم میگویند فرزندت در آخرین آن، نام تو را بر زبان آورد و پدر جویان مژگان بر هم نهاد و جان داد، دیگر هیچ درنگی روا نیست: رستم چونان باد از اسب پیاده میشود. شاعر میتوانست بگوید رستم که در راه رفتن برای گرفتن نوشدارو بود، همچون باد بهسوی پیکر بیجان فرزند بازگشت، ولی نمایشنامهنویس هنرمند این را نمیگوید! همانجا و بیدرنگ رستم باید از اسب پیاده شود. سر او دیگر درخور کلاه نیست! شاید آنان که نبوغ فردوسی را نشناختهاند، گمان کنند که «چو باد» برای پر کردن وزن و ساختن قافیه بهکاررفته است، ولی تابلوی دقیقی که این بیت و بیتهای پسازآن کشیدهاند، نشان میدهد که رستم بیدرنگ مسئولیت فاجعه را به عهده میگیرد و خود را سزاوار سرزنش و پادافره میشمارد:
همی گفت زار ای نبرده جوان
سرافراز و از تخمهی پهلَوان
نبیند چو تو نیز خورشید و ماه
نه خود و نه جوشن، نه تخت و کلاه
که را آمد این پیش کآمد مرا
بکشتم جوانی به پیران سرا
نبیره جهاندار سام سوار
سوی مادر از تخمهی نامدار
بریدن دو دستم سَزاوار هست
جز از خاک تیره مبادم نشست
رستم در جایگاه نگهبان ایران، باید پای بیگانهای را که بخواهد به این سرزمین دستاندازی کند، بشکند و دست متجاوزی را که بخواهد به خاک ایران پای گذارد، کوتاه کند. استاد در سراسر داستان نشان میدهد که رستم فرزندش را نمیشناخته، پس چرا او خود را سزاوار مجازات میداند؟ پاسخ در همین بیتها نهفته است: سهراب با افراسیاب تفاوت دارد! و رستم یک فرصت تکرار نشدنی را از میان برده است، زیرا «نیز» در بسیاری از بیتهای شاهنامه و در همین بیت دوم، معنای «دیگر» میدهد. سهراب ایرانی است و نبیرهی سام! مادرش هم از تبار دشمنی چون افراسیاب نیست. رستم میداند که باید پاسدار جان همه ایرانیان باشد. شاید اگر خرد را از خود نرانده بود و راه گفتگو را در پیش میگرفت، چنین فاجعهای پیش نمیآمد. رستم بیدرنگ مسئولیت این خون را به گردن میگیرد و خود را در برابر همگان، از تهمینه گرفته تا زال و در برابر همه انسانها پاسخگو میداند:
چه گوید، چو آگه شود مادرش؟
چگونه فرستم کسی را بَرش؟
چه گویم چرا کشتمش بیگناه؟
چرا روز کردم بر او بر سیاه؟
پدرم آن گرانمایهی پهلوان
چه گوید مرا بازِ پورِ جوان؟
بر این تخمهی سام نفرین کنند
همه نام من پیر بیدین کنند
او میگوید آبروی ریخته را دیگر نمیتوان جمع کرد. به همگان حق میدهد نفرینش کنند و نابکارش بشمارند. با اینهمه خودش هم میداند گناهکار نیست و حتی این را بر زبان میراند:
که دانست کاین کودک ارجمند
بدین سال گردد چو سرو بلند
به جنگ آیدش رای و سازد سپاه
به من بر کُند روز روشن سیاه
پرسش این است که چه کسی میدانست؟ اگر گناهی هست، به گردن همگان است. سهراب زمانی که 10 ساله شد از مادر سراغ پدر را گرفت و در جستجوی او بازیچه دست افراسیاب شد. هم تهمینه که برای نگهداشتن او نزد خود، فرزند را همچنان با لب شیربوی وانمود کرده بود، هم پهلوانان ایران که او را 14 ساله برآورد کرده بودند، هم سهراب که به دلایلی نگفته بود فرزند رستم است و هم تمامی دیگر رویدادهای منطقی، دستبهدست هم دادند تا این فاجعه روی دهد، ولی رستم آنچنان بزرگ است که در عین بیگناهی، مسئولیت آنچه را روی داده بیدرنگ میپذیرد و خود را پاسخگو میداند.