رضا دستجردی: علوم انسانی با همه اهمیتش، از فلسفه برآمده و خاستگاهش اندیشه فلسفی بوده است. بنابراین اگر قرار است تأملی در امکان علوم انسانی شود به فلسفه و مباحث فلسفی مرتبط است. علوم انسانی زمانی به وجود آمد که آدمی عزم تصرف در جهان کرد و دامنه این تصرف را به امور انسانی و اجتماعی نیز گسترش داد. به نظر دیلتای، امور انسانی و اجتماعی از سنخ ابژههای فیزیکی نیستند. دیلتای این امر را وجه امتیاز علوم انسانی از علوم طبیعی میداند. وی همچنین از جمله رهگشایان اندیشه تاریخی است. اکنون که به بازشناسی وضع کنونی خود و شأن و مقام علوم انسانی، نیز آزادی از آرا و اقوال انتزاعی به مدد فکر تاریخی نیاز داریم، از اندیشه دیلتای درسها میتوانیم بیاموزیم. در سالهای اخیر، برخی آثار دیلتای به زبان فارسی ترجمه شدهاند که کتاب «مفهوم علوم انسانی در اندیشه دیلتای» از آن جمله است. در این اثر که به قلم فخری ملکی و مقدمه رضا داوری اردکانی به رشته تحریر درآمده، مختصری از آرای دیلتای و سوابق او، خصوصاً نظر وی در باب علوم انسانی و تاریخ آمده است. وی، آرای منتقدان این اندیشهها را نیز از نظر دور نداشته است. آنچه در پی میآید، پاسخ ملکی به پرسشهای ایبنا در خصوص آرای دیلتای، نیز اهمیت پرداختن به آن در جامعه امروز است.
خاستگاههای اندیشهی دیلتای کجاست؟
همه حکمای قبل از دیلتای، زمینه فکری وی را تشکیل میدهند. از بین این حکماً، دیلتای بیشتر از شلایر ماخر متأثر است.
به باور شما، دیلتای و ضرورتی که وی برای تفکیک علوم انسانی و علوم طبیعی قائل است، چه اهمیتی دارد؟
پوزیتیویسم در زمان دیلتای یکهتاز میدان بود و بر تمامی علوم اعم از طبیعی و انسانی سیطره داشت. این مکتب تنها روش درست را روش تجربی میدانست و معتقد بود تنها از این روش است که میتوانیم به علوم، در حوزههای مختلف دست یابیم. به نظر قائلین به این رویکرد، هرگونه فهم قابل قبول باید بر تبیین تجربی مبتنی باشد. در غیراینصورت، ارزش علم را نخواهد داشت. با این توضیح، بسیاری از مباحث علوم انسانی به دلیل تبیینناپذیربودن، فاقد عینیت و واقعیت میگردیدند. ویلهلم دیلتای در مقابل این مکتب به پا خاست و معرفتشناسی مستقلی در علوم انسانی ایجاد کرد. برای این کار، دیلتای بین علوم انسانی و علوم طبیعی از نظر موضوع، روش و غایت تفاوت اساسی قایل شد و تمام همت خود را صرف این کرد که قوانینی برای عینیت بخشیدن به علوم انسانی ارائه نماید. لذا از نظر دیلتای موضوع علوم انسانی مانند علوم طبیعی، ماده نیست، بلکه در علوم انسانی با عینیتیافتگیهای روح انسان سر و کار داریم.
ضرورت اندیشهی دیلتای برای جامعهی ما چیست؟
برای اینکه طرحی نو در علوم انسانی بر مبنای اندیشه اسلامی در اندازیم، ابتدا لازم است از ماهیت علوم انسانی آگاه شویم، و بعد مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم. بدون درک نقادانه، انتظار هیچ تحولی در علوم انسانی و اجتماعی نمیتوان داشت و چون اندیشه ویلهلم دیلتای در تاریخ تفکر، به ویژه در حوزه علوم انسانی، نقطه عطف به حساب میآید، فهم اندیشهاش ضرورت پیدا کرده است
نوآوریهای دیلتای در فلسفه کدام است؟
دیلتای علوم انسانی را از جهت بنیاد و ساختار با علوم طبیعی متمایز میداند. دیلتای قصد دارد به این سوال پاسخ دهد که شناخت واقعیت اجتماعی - تاریخی به عنوان یک کل چگونه ممکن است و روش شناخت آن کدام است؟ پاسخ دیلتای به این پرسش، در دو دوره اندیشهاش شکل میگیرد. در دوره اول، دیلتای روانشناسی توصیفی تحلیلی را مبنای فکری خود قرار داده و روش دروننگری را بر میگزیند که در آثار اولیهاش به طور مبسوط به آن پرداختهاست. دیلتای در این مرحله دسترسی ما به جهان بشری را مستقیمتر از جهان طبیعت میداند و لذا به واقعیت تجربه زیسته و بر فهم بیواسطه زندگی تاکید میکند. وی با تمایز قائل شدن بین تبیین که محور اصلی علوم طبیعی است و فهم که کانون پروژه علوم انسانی است، معتقد است تبیین از طریق فرایندهای فکر حاصل میشود. اما در تجربه زیسته و فهم کلیه قوای ذهنی همکاری میکنند. دیلتای برای یافتن راه حل مناسب برای شناخت علوم انسانی، اندیشه اولیه خود را مورد تأمل و بازبینی قرار میدهد و به این نتیجه میرسد که تنها راه دروننگری، راه مناسبی در علوم انسانی نیست. بلکه راه مناسب این است که در کنار تجربه درونی تاریخ را آیینه قرار دهیم و خود را در آن ببینیم.