حل مشکل ایران و امریکا به یک الزام سیاسی تبدیل شده و با انکار واقعیت چیزی تغییر نمیکند. فرصتهای فراوان کشور برای گرفتن امتیاز مناسب ازدست رفته است، ولی این به معنای پایان راه نیست. سالها سخن هر صاحب نظری نادیده گرفته شد و هر تحلیلی از سوی صاحبان قدرت رد شد، همین امروز وفردا کردن و در لفافه سخن گفتن به گونهای بر مشکلات افزوده است که هر سخن همگام با واقعیت از سوی بخشهایی از حاکمیت هم شگفت آور وغیر قابل باور میشود. به جای این همه تردید درباره گفتوگو با امریکا وسپس گفتوگوی مستقیم ویا غیر مستقیم ویا گفتوگو در مورد برنامه هستهای ویا گفتوگوهای فراگیر وهمه جانبه چیزی که قربانی میشود منافع ملی است و کسی پاسخگوی این همه زیان نیست. چرایی اینکه منافع ملی در نگرش حاکم جایی پیدا کرده است جای اما واگر بسیار دارد.
منافع ملی اولویت هر کشور و نظام سیاسی است و هیچ مقولهای جایگزین آن نمیشود. حسن نصرالله در یک سخنرانی البته از باب ستایش گفته بود که ایران تنها کشوری است که به منافع ملی خود نمیاندیشد. این واقعیت سخت ودردناکی است که سالها دامن گیر کشور بوده واین روزها که خبر اجازه نیافتن پرواز لاریجانی از فراز سوریه با آن میزان بذل و بخشش وسرمایهگذاریهای بی بازگشت همه گیر شده است، یاد آوری این مقوله اهمیت بیشتری هم پیدا کرده است.
نویسنده بارها گفته و نوشته که زمان در انتظار ما نمیماند و شناختن زمان و قدر دانستن فرصتها و تصمیم گیری به هنگام رسالت هرحاکم وهر نوع حاکمیتی است.
آنچه از تردید در دیپلماسی برجای میماند فرصتهای از دست رفته وزیان های به جا مانده وپرسش های بی پاسخ وشعارهای بی پایه است.
حاکمان بایستی بر این تردیدها غلبه کرده، وبافاصله گرفتن از شعارها ومراسم هیجانی فاصله خود با واقعیت را از میان بردارند. منافع ملی را جایگزین هر نگرش وکرایشی کرده وبرای ایران، توان ملی را درخدمت گذر از بحرانها قرار دهند.