به نظر شما چرا عالم فرهنگ و نويسندگي اين روزها از آرمان و حسهاي متعالي تهي شده است؟
تصور مي كنم كه پرسش شما به نوعي ديگر اين است كه جهان فرهنگ و نويسندگي بعد از غلبه-ي فضاي مجازي چرا دگرگون شده است؟ من با شما موافق نيستم وقتي كه ميگوييد«نويسندگي از آرمان و حسهاي متعالي تهي شده است». به نظر من تا زماني كه انسان در روي كره زمين هست آرمان هم هست. اما متعالي بودن، اصطلاحي مخاطره آميز است، زيرا اين اصطلاح به تعداد رويكردهايي كه در روي زمين وجود دارد، داراي معناي متفاوتي است.همهي آدمها از كاليگولا(Caligula )و نرون ديوانه (Nero Claudius Caesar ) و اسكندر و چنگيز و آتيلا و هيتلر گرفته تا ديكتاتورهاي امروزي، آرمانهاي خود را متعالي ميدانستند و گروهي را قانع كرده-بودند كه به خاطر اين آرمانها بايد جان داد.
بگذاريد پرسشم را اصلاح كنم: به نظر شما چرا پس از حذف كاغذ و رهيافت فضاي مجازي از طريق اينترنت، و محدود شدن استفاده ازكتاب كاغذي، آرمانهاي متعالي را كمتر ميتوان درجهان فرهنگ و نويسندگي يافت؟
بايد عرض كنم كه حذف كاغذ به خاطر نجات زمين بود. اصولا اينترنت به جهت نجات زمين و درختها ابداع شد.اگر همينطور پيش مي رفتيم و براي كاغذ، جنگلها را قطع ميكرديم و با وجود اين همه سوخت هاي فسيلي و امثال آن، فاتحه حيات در زمين خيلي زود خوانده مي شد.
اين تنها جهان نويسندگي نيست كه دچار دگرگوني ها و تحولات شگفتانگيز شده است بلكه همه حوزههاي زندگي انسان امروز پس از هيولاي دنياي مجازي تغيير كرده است. جلوهي جالب و بهت آور سودمند و نجات بخش فضاي مجازي هنگامي رخنمود كه بيماري (COVID-19 )يا كرونا در جهان اپيدمي شد. دراين هنگام بود كه فضاي مجازي به داد ما رسيد.مدارس، دانشگاهها و بسياري از سازمانها، با اعضاي خود درخانههايشان، به كارخود ادامه دادند. خاطره اي از آن سالهاي كرونا يادم آمد بد نيست خدمت شما عرض كنم: بنده بيش از يكسال، به دانشجوياني درس دادم كه هنوز هم آنها را نديدهام و تنها صدا بود كه همه احساسات و عواطف ما را از طريق گوش به يكديگر منتقل ميكرد.يكي از دانشجويان دوره دكتري ادبيات كه هنوز هم ايشان را نديدهام در اينستاگرامش نوشته بود:«من سه ترم دانشجوي فرزاد بودم و هنوز هم او را نديدهام اما مهمترين درس زندگي علميام را از او ياد گرفتم و آن«شجاعت آكادميك» در ابراز نظر و انديشه بود..».بسيار خوب اين سخن، براي يك معلّم مانند بنده كه بيش از پنجاه سال به تدريس مشغول بودهام، افتخار آفرين است كه دانشجويم، مصداق شعر استاد سخن، حكيم ابوالقاسم فردوسي گرديده است كه:
توانا بود هر كه دانا بود
زدانش دل پير بُرنا بود
همين يك دانشجو به تنهايي، پنجاه سال تدريس بنده را ثمربخش ميكند. يعني شجاعت انديشيدن در همه حوزه هاي زندگي انسان را به دست آورده است.
فضاي مجازي به ما اين شجاعت را مي دهد كه در هر حوزه اي كه مي خواهيم وارد شويم درحالي ورود به آن حوزه هاي در فضاي واقعي در بسياري موراد ممنوع و غير ممكن است.مي توانيم تغيير هويت دهيم و همچون فردي جديد، زندگي جديدي به موازات زندگي واقعي داشته باشيم.
بايد عرض كنم كه فضاي مجازي اعم از دانش و هنر در همه حوزههاي اجتماعي،فرهنگي، و اقتصادي و به طور كلي در تمام بافتهاي ارگانيك زندگي نفوذ كرده است.حتي بسياري از قمارخانههاي موناكو و آمريكا، از طريق فضاي مجازي برد و باخت هاي خود را تسويه ميكنند. اكنون كه با هم گفتگو ميكنيم، هيچكس نيست كه دور از دسترس فضاي مجازي باشد. همينجا بايد عرض كنم كه گسترش و سلطهي فضاي مجازي بر زندگي انسان امروز، او را به انزوايي شلوغ، كشاندهاست. ميتوان گفت كه جدايي جسمي در روابط انساني، نوعي انحناي عاطفي در انسان ايجاد كردهاست.اين تركيب را بنده به كار مي برم. معمولا در مواردي كه ممكن است انسانهاي نزديك به هم، از نظر عاطفي دور باشند و انسانهاي دور، به هم نزديك گردند و فضاي قدرتمند مجازي اين انحنا را به وجود آورده است. اين انحناي عاطفي از سويي ديگر، جالب است و آن اين است كه همه انسانها، انسان جهاني شدهاند و گويي همه دور يك ميز دركنارهم نشستهايم.مرزها، نژادها، ملتها، همه يك ملت شدهاند.اين انحناي عاطفي آنچنان خميدهشده است كه همه چيز را به سوي خود جذب كرده است مانند انحناي فضاي اطراف كره زمين كه همه چيز را به سوي خود ميكشد و جذب ميكند.
البته افزون بر حذف جهان كاغذي و حركت به سوي ديجيتال،ابعاد جسمي و فيزيكي زندگي، با سرعتي ديوانهوار درحال حذف شدن است.كه بدين ترتيب، مقاديري قابل توجه، از بودجههاي سرسام آور فيزيكي حذف گرديده است. دركنفراسها ديگر به هتل و محل اقامتي براي مهمانان نياز نيست هركس درهرجاي دنيا ميتواند مهمان كنفرانس باشد و از چاي و قهوه و غذا و اتاق خواب خودش استفاده كند.
دراينجا بايد عرض كنم كه آرمانهاي متعالي سرجاي خودشان هستند اما اين شيوهي زندگي است كه تغيير كرده است.شايد بسياري از آرمانهايي كه ما متعالي مي دانستيم اكنون به ضرورت كمرنگ شده باشند. اما آرمانهاي جديدي جاي آنها را گرفته است كه ملموس تر و دست يافتني تر است. مسألهي جهان وطني كه روزي به صورت آرمان و شعار ابراز مي شد ممكن است اكنون، محقق شده باشد. اكنون همهي مردم جهان به درد دل يكديگر گوش ميدهند.
لئوناردو ديكاپريو، هنرپيشهي مطرح سينماي جهان، از خشك شدن درياچه اورميه سخت غمگين شده است. همه مردم جهان نگران جنگلهاي استوايي هستند كه اند اندك درحال تنك شدن است. اكنون همه حوادث خوب و بد زندگي در روي كره زمين درهمان لحظه وقوع در برابر چشم همه قرار ميگيرد. يادم ميآيد آن اوايل كه اينترنت راه افتاده بود، پزشكي كه از دوستانم بود تعريف ميكرد كه دختربچه اي از اهالي اراك را نزد من آوردند كه بسيار نحيف و كمخون شده بود. هرچه او را معاينه كردم و انديشيدم نمي توانستم بفهمم علت بيماري او چيست. ناچار علايم بيماري ناشناس اين كودك را در اينترنت نوشتم و پخش كردم. روز بعد يكي از پزشكان اروپايي به نامهي من جواب داده بود كه اين چيزهايي كه شما نوشته ايد نشان مي دهد كه بيمار شما مسموميت به وسيله سرب دارد و علت كمخوني و ضعف شديد او همين است.من از والدين كودك پرسيدم كه مگر شما در معدن سرب كارميكنيد؟ گفتند نه. بعد پرسيدم كودك شما با بچه ها كجا بازي مي كند؟ گفتند يك زمين خرابه اي است كه قبلا كارخانه باطري سازي بوده و تعطيل شده حالا بچه هاي محل همه آنجا بازي ميكنند.
بدين ترتيب براي من روشن شد كه سرب موجود درآن كارخانه بچه را مسموم كرده است.
تأثير فضاي مجازي را بر كمرنگ شدن نقش نويسندگان واقعي چطور مي بينيد؟
اگر مقصودتان از نويسندگان واقعي نويسندگان حرفه اي مانند دولت آبادي، اورهان پاموك و ماریو بارگاس یوسا و امثال آنها است، بايد عرض كنم كمرنگ نشده است بلكه به نوعي ديگر جهش ژنتيكي يافته است. بنده مطمئن هستم وقتي كه مايكل كرايتون( Michael Crichton)نويسنده رمان هاي علمي تخيلي، رمان پارك ژوراسيك را مي نوشت، باور نمي كرد كه اين كتاب دنيا را تكان خواهد داد.
استيون اسپيلبرگ،كارگردان برجسته فيلمهاي علمي تخيلي، هنگامي كه رمان پارك ژوراسيك مايكل كرايتون را تبديل به فيلم كرد و جهان را به شوكي زيبا و لذت بخش فروبرد، ما همه با لذتي همراه با وحشت و دلشوره مواجه شديم. شايد به اين علت كه دراين فيلم دانشمندي از درون شكم پشه اي كه دايناسورها را نيش زده بود و خون آنها در شكمش بود، با دستگاهي مدرن از DNA دايناسورها شبيه سازي كرد، چيزي كه آن روزها برسر زبان ها بود و يكي دو گوسفند را هم شبيه سازي كردهبودند.نكته دوم اين بود كه اسپيلبرگ با تيمي بسيار حرفه اي و شگفت انگيز كه در اختيار داشت، فضايي مجازي را به كمك كامپيوتر آنچنان واقعي تهيه كرده بود كه چشم بيننده اصلا نمي توانست تشخيص دهد كه مثلا برانتوزاروس ها با آن هيكل بسيار گنده و گردن بسيار بسيار بزرگ و بلند كه علفخوار بودند، انيميشنهاي دایناسورهاي مجازي باشند.
مايكل كرايتون قبلا مي گفت: ما بايد ارباب باشيم و اين را به كامپيوتر حالي كنيم با برنامه اي كه به او مي دهيم. درحقيقت حرف كرايتون غلبه ما بر هوش مصنوعي بود كه متأسفانه اكنون اين هوش مصنوعي است كه دارد برما غلبه پيدا مي كند و از ما خلع يد مي كند.
بنده مسأله پارك ژوراسيك مايكل كرايتون و هوش مصنوعي را بيان كردم تا خاطر نشان كنم كه اندك اندك فلسفهي زندگي با فضاي مجازي به سرعت درحال تغيير است و همينطور آرمانهاي متعالي كه مد نظر شما بود نيز درحال دگرگوني بنيادي است و چه بسا كه آن آرمانشهر اكنون من و شما در آيندهاي نه چندان دور، پادآرمانشهر
( dystopia) بوده باشد.
البته سالهاي پيش آلدوس هكسلي هم با كتاب دنياي شگفت انگيز نو، يا دنياي شجاع نو، يا دنياي قشنگ نو (Brave New World)،آينده را (سال 2450 ميلادي) يك آرمانشهر (يا يك پادآرمانشهر) ميداند كه با مهندسي ژنتيك و روان شناسي، انسانهايي ويژه به وسيله خود انسان ساخته مي شود و ديگر جنگ و فقر ازميان مي رود و اخلاق و صلح حاكم مي شود.البته اين رمان فيلم هم شد اما فيلمي كه چندان دلپسند بنده نبود. رمان هكسلي چندان جدي گرفته نشد زيرا كسي باور نمي كرد كه چنين شود كه امروز شده است.
بدين ترتيب در آيندهاي نه چندان دور ما بازكردن كتاب نو و لذت بردن از بوي كاغذ را نخواهيم داشت؟
بله هرچند كتاب كاغذي مقاومت كند سرانجام بازنده خواهد بود زيرا هم اكنون، خريد كتابهاي صوتي و pdf از فضاي مجازي بسيار رواج پيدا كرده است. قيمت ها بسيار كم و مناسب است.
مثلا pdf كتاب رياضيات از كجا ميآيد (اثر جورج لیکاف و رافائل ای نونیس- ترجمه جهان شاه میرزابیگی) بسيار ناچيز است. اكنون بنده بيش از پانصد كتاب از امهات كتب كهن عربي و فارسي را تنها در يك فلش مموري كوچك دارم. همچنين مراجعه به كتابخانه هاي جهان از جمله كتابخانه عظيم اسكندريه مصر و استفاده ازفضاي مجازي آنجا و دسترسي به pdf هزاران كتاب بسيار ساده و آسان است.
درحقيقت اين دوگانگي، نوشتن بركاغذ و يا نوشتن بر فضا (يعني ننوشتن يا نوشتن برهيچ)، چيزيست كه به گمان من سرانجام به غلبه نوشتن برفضا، خواهد انجاميد. زيرا با اين انفجار اطلاعات كه ما رو به رو هستيم و همواره بيشتر هم مي شود، اگر همه درختان كره زمين را كاغذ بكنيم و همه جا را قفسه كتاب، باز هم جا كم خواهيم داشت. پس ترديد نكنيد كه در آينده اي نه چندان دور ديگر هيچ نويسنده اي رمان كاغذي نخواهد داشت.بنابراين نويسنده هم كتابش را در فضاي غيركاغذي خواهد نوشت و در فضاي غيركاغذي هم خوانده خواهد شد.كه اكنون در بسياري كشورها رواج يافته است.
اين كه نوشتن ما را به معرفت برساند، اصل و اساس اين حرفه بود. آيا وقايع اجتماعي و به تبع آن معيشت دشوار نويسندگان باعث دلزدگي ازاين رشته نشده است؟
خانم اين داستان «آرد نماند» كتاب چهارمقاله است. داستان ازاين قرار است كه كاتبي از كاتبان خلفاي عباسي مشغول نوشتن نامه اي از سوي خليفه به فرماندار مصر است. نويسنده كه غرق در عبارت پردازي بود ناگهان همسرش آمد و گفت: حاج آقا آرد نماند.
كاتب كه پريشان شده بود جمله آرد نماند را در نامه نوشت بي آنكه خودش متوجه باشد. بعد نامه براي خليفه فرستاد. خليفه چون از ماجرا مطلع شد فرمود كه دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را بدست غوغاء مایحتاج باز دادن. و خلاصه اسباب رفاه آقاي كاتب را فراهم كرد. پس خانم رفاه اهل علم و ادب و هنر كار حاكمان است و گر غير از كتاب هاي كمك درسي كنكورها هيچ كتاب ديگري نمي تواند در روزگار ما به عنوان درآمدي براي هزينه زندگي نويسنده قلمداد شود.
ببينيد اگر نويسنده به ضرورت نوشتن دست يافته باشد، با هر سختي و دشواري كه هست به كارش ادامه خواهد داد.به خاطر داريم كه نويسنده بزرگ روس، فئودور داستايفسكي، افزون بر زندان و تبعيد، هميشه در فقر زيست. حتي ناشران آثارش هم در پرداخت كامل حق التأليف به او مضايقه مي كردند اما او بي وقفه كارخودش را ادامه مي داد. حالا اگر عمري بود درباره اين نويسنده قدرتمند با هم گفتگويي خواهيم كرد به قول شاملو غم نان اگر بگذارد.
پس چيزي به نام دلزدگي براي نويسنده و هنرمند واقعي وجود ندارد.محمو دولت آبادي مگر ثروتمند بود كه كليدر را نوشت. پيش از انقلاب بنده بارها شاهد بودم كه دكتر حسين هوشنگي دوست مرحومم دست نوشته هاي كليدر را ويرايش ميكرد و بخش هايي را برايم ميخواند و ميگفت: اين همه خلاقيت، اين همه هنر و دقت در تصوير شخصيت ها، اين همه احساس، با اين زبان شاعرانه، اگر ناشران به عظمت اين ها پي مي بردند به پاي دولت آبادي طلا و الماس ميريختند ..
اما مي دانيم كه ناشران اكثر به فكر عايدي كتاب هستند نه عظمت آرمان هاي متعالي كه شما فرموديد. بنابراين بهترين كتاب كتابهاي كنكور است و بس. اكنون پيشخوان هاي اكثر كتابفروشيها را كتابهاي كنكور، روانشناسي هاي عجيب و غريب، طالع بيني چيني، چگونه ثروتمند شويد و... زينت بخشيده است و كتابهاي ارجمند را بر روي پياده روهاي جلو دانشگاه تهران در ميان خاك وخل، بايد به ثمن بخس خريد و با دستمال، خاك غفلت و فراموشي را از جلد آنها پاك كرد.
جاي آنست كه خون موج زند در دل لعل
زين تغابن كه خزف مي شكند بازارش
اين كه شما هنوز صفاي نوشتن را حفظ كردهايد و آن را رسالت انساني خود ميدانيد، همواره به شما نيرو مي دهد؟
بايد خدمتتان عرض كنم كه كتاب خواندن و نوشتن تنها عملي است كه من هميشه براي آن وقت دارم و مانند غذا و هوا عامل اصلي زندگاني من است. اين عادت از دوران كودكي از پدرم برايم به يادگار مانده است.پدرم هميشه مي گفت: كتاب حرمت دارد، قلم و كلمه حرمت دارد پس بايد كتاب خواند و نيز نوشت.
يادم ميآيد در دوران جواني كه عضوتيم فوتبال شهرمان بودم هروقت براي مسابقات كشوري به شهرهاي ديگر مي رفتيم در ساك من چند رمان و مجله و دفتر و قلم بود كه شبها مي خواندم و نكته هاي جالب كتابها و نيز حوادث سفر را يادداشت مي كردم. پدرم به من شجاعت نوشتن را ياد داده بود بنابراين درتمام جلسات انشاء من داوطلبانه انشايم را مي خواندم و ازاين كه مورد نقد يا تمسخر قرار بگيرم باكي نداشتم.نكته ديگر اينكه من مسامحه در زبان نگارش و زبان شعر را نمي پسندم. حيفم ميآيد عظمت و اقتدار زبان شيرين فارسي را در نوشته هايم ناديده بگيرم.ممكن است خيلي ها نپسندند اما: به قول حافظ شيرازي: من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند.
اما اينكه فرموديد چيزهايي براي نوشتن به من نيرو مي دهد، بايد عرض كنم چيزي بيرون از وجود خودم نيست. عوامل بازدارنده فراوانند كه به من نهيب مي زنند:
مزن به حلقهی آن زلف تابدار انگشت
مَنِه ز بیخِردی، در دهان مار انگشت
اما من چنين نصيحتگري هايي را دوست ندارم و دلدار من خود انسان است. انسان عجيب ترين و نامنتظَرترين چيزي است كه من تا كنون توانستم آن را بشناسم.همين امروز يكي از روزنامهها تصوير طراحي شگفت انگيزي از خرابه هاي شهر بمباران شده غزه در صفحه اول چاپ كرده بود كه نشان ميداد ماه نو دربالا مي تابد و مؤمنين در ميان خرابه ها چراغ عشق و ايمان را روشن كرده اند. اين تصوير چنان است كه گويي ماه تابان از مردمان ستمديده غزه، شرمسار است كه ماه رمضان را به آنها اعلان مي كند.
وقتي آن تصوير را ديدم بي اختيار سيلاب اشكم سرازير شد و شعري برمن جاري شد كه:
ایمانم برجاست
شهرم را ازمن گرفتید
ایمانم برجاست
خیابانم را از من گرفتید
ایمانم برجاست
خانه ام را از من گرفتید
ایمانم برجاست
دستانم را بریدید
ایمانم برجاست
قلبم را منفجر کردید
ایمانم برجاست
كودكم را خاكستر كرديد
ایمانم برجاست
معبدم را درهم کوفتید
ایمانم برجاست
آسمانم را سرب آجین کردید
ایمانم برجاست
ماه مبارکم را به خون آغشتید
ایمانم برجاست
( 24اسفند ۱۴۰۳(دوم رمضان 1445)
خانم به هر دليلي، هيچ انساني نبايد كشته شود. اين حرف اول و آخر من است.بشر بايد به آن مرحله برسد كه تمام مشكلات را با گفتگو حل كند.
تمام انسانها و موجودات روي زمين از اين كرهي سرگردان شگفت انگيز سهمي دارند كه بايد به آنها داده شود. هر انساني كه كشته مي شود من خودم را سرزنش مي كنم كه ما اهل قلم، كم كار مي كنيم. نوك قلم از شمشير برنده تر است و مركب آن از هزار باروت بمب و گلوله كوبنده تر. الیاس ابو شبکه شاعر رمانتیک لبنانی،كه در سالهاي جنگ جهاني دوم فوت كرد شعر زيبايي داردكه مي گويد:
بر قلبت زخم بزن و شعرت را ازآن سيراب كن چرا كه خون دل،
بادهي قلمهاست.
اگر تو رنج را ادراك نكني و قلمت را در بركهآلام فرو نبري
قافيه هاي اشعارت چيزي جز زرق و برق دروغين نيست چونان استخوانهاي پوسيده اي كه در مقبره اي از سنگ مرمر قراردارند.
اگر كه قلب با عشق( به انسان) لطيف و نرم نگردد، كينه هاي روزگاران آن را به سنگ بدَل خواهند كرد.
بله خانم، بنده با اين شاعر موافقم و تازماني كه نفس مي كشم قلمم درخدمت عشق و سرنوشت انسان خواهد بود.