«ناسیونالیسم» اثر الی کدوری تاریخنویس حوزه خاورمیانه، نه فقط تحلیلی تاریخی از پیدایش این ایدئولوژی در بستر مدرنیته غربی است، بلکه هشداری است درباره پیامدهای سیاسی و اخلاقی آن در جهان امروز
به گزارش ایبنا- رضا دستجردی: در عصری که ناسیونالیسم بار دیگر به محور کشمکشهای سیاسی و بحرانهای بینالمللی بدل شده، بازخوانی اندیشههای کلاسیک در خصوص این پدیده اهمیتی دوچندان یافته است. «ناسیونالیسم» اثر الی کدوری تاریخنویس حوزه خاورمیانه، با ترجمه پیروز ایزدی عضو هیأت علمی مجمع تشخیص مصلحت نظام است که بههمت نشر ثالث منتشر شده، نه فقط تحلیلی تاریخی از پیدایش این ایدئولوژی در بستر مدرنیته غربی است، بلکه هشداری است درباره پیامدهای سیاسی و اخلاقی آن در جهان امروز. کتاب، با نگاهی موشکافانه به ریشههای فکری ناسیونالیسم و نقد سیاستورزی ایدئولوژیک، همچنان یکی از مهمترین منابع برای درک یکی از پیچیدهترین نیروهای شکلدهنده تاریخ معاصر است. ایزدی، مترجم آثار دیگری چون «ساختارگرایی و پساساختارگرایی»، «شفافیت شیطانی»، «فلسفه مدرن فرانسه»، «جامعه مصرفی»، «نظام اشیا» و نظایر آن نیز هست.
الی کدوری، اندیشمند سرشناس و یکی از برجستهترین پژوهشگران اندیشه سیاسی قرن بیستم، در کتاب «ناسیونالیسم» به یکی از مهمترین پدیدههای فکری و سیاسی دنیای مدرن میپردازد. این اثر که نخستینبار در سال ۱۹۶۰ منتشر شد، حاصل سالها تدریس او در مدرسه اقتصاد لندن است. کدوری در این کتاب با نگاهی تحلیلی و ژرف به ناسیونالیسم، نهتنها بهمثابه یک جنبش سیاسی، بلکه بهعنوان یک نظام فکری و ایدئولوژی پرداخته و تلاش میکند آن را در بستر تحول تاریخی غرب و بهویژه اروپا توضیح دهد.
نسخهای که توسط پیروز ایزدی به فارسی ترجمه شده، شامل ویراست چهارم اثر است که با مقدمهای تازه از سوی نویسنده بهروز شده است. این مقدمه نهتنها ورود خواننده به جهان فکری کتاب را تسهیل میکند، بلکه تحولات معاصر – بهویژه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بحران یوگسلاوی – را بهعنوان بسترهای واقعی بازگشت ناسیونالیسم در دهههای پایانی قرن بیستم برجسته میسازد. کدوری در مقدمه اثر، ناسیونالیسم را نهتنها بهمثابه پدیدهای تاریخی، بلکه بهمثابه یک بازگشت ایدئولوژیک تحلیل میکند. او مینویسد: «فروپاشی شوروی، پایان یک ابرقدرت بود، اما همزمان موجب بروز شکافهای سیاسی و هویتی عمیقی شد که درونمایه ناسیونالیستی داشتند. درگیریهای داخلی در یوگسلاوی، جنگهای قومی میان صربها، کرواتها، بوسنیاییها و آلبانیاییها، و نیز کشمکشهای هویتی در جمهوریهای شوروی سابق مانند قزاقستان، ارمنستان، تاجیکستان و مولداوی، نشانههایی آشکار از این بازگشتاند».
او تصریح میکند که: «اگرچه تمامی این درگیریها ریشه صرفاً ناسیونالیستی نداشتند، اما گفتمان ناسیونالیستی بهشکلی تند و بیسابقه در دهههای اخیر در کانون آنها قرار گرفته است. این تحولات موجب شدهاند که ناسیونالیسم بار دیگر بهعنوان یک مسأله جدی در اندیشه و سیاست غربی مطرح شود؛ مسئلهای که تصور میشد پس از جنگ جهانی دوم و تجربه فاشیسم و نازیسم، دیگر به حاشیه رانده شده باشد».
کتاب در شش فصل تنظیم شده است. چهار فصل نخست به تحلیل مفهومی و ایدئولوژیک ناسیونالیسم اختصاص دارد و خاستگاههای فکری آن را از منظر تحولات سیاسی- اجتماعی اروپا پی میگیرد. دو فصل پایانی نیز به تاریخ سیاسی ناسیونالیسم میپردازند و سیر تحول آن را در متن سیاست بینالملل – از پایان قرن نوزدهم تا پس از جنگ جهانی اول – بررسی میکنند.
کدوری با دقتی فلسفی، ناسیونالیسم را در تقابل با سیاستورزی قانونمدارانه قرار میدهد. در نگاه او، سیاست قانونمدار مبتنی بر تأمین خیر عمومی، ایجاد توازن میان منافع گروههای اجتماعی، حفظ وحدت ملی، عدالت، و رعایت قانون است. در مقابل، ناسیونالیسم، مانند هر ایدئولوژی دیگر، یک رؤیای تمامعیار از جامعهای آرمانی و یکپارچه را ترسیم میکند که در آن، یک ملت (برساخته یا تاریخی) بهصورت خالص، در قالب یک دولت تحقق مییابد. بهزعم نویسنده، چنین رؤیایی بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت اجتماعی و تنوع فرهنگی باشد، مبتنی بر انگارهای تخیلی از «وحدت ملی» است که اغلب به حاشیهراندن، سرکوب، یا حذف «دیگری» میانجامد.
از منظر کدوری، ناسیونالیسم پدیدهای اساساً مدرن است که در بستر بحرانهای اجتماعی و ازخودبیگانگی انسان اروپایی در قرن نوزدهم شکل گرفت. او در تحلیل خود، از آرای فیلسوفانی چون کانت، فیشته، شیلر و ماتزینی بهره میگیرد تا نشان دهد چگونه در واکنش به بیهویتی انسان مدرن، ایدئولوژیهایی مانند ناسیونالیسم و سوسیالیسم زاده شدند.
مولف معتقد است که در نظامهای مدرن، حکومت از مردم فاصله گرفته، آنها را نهبهعنوان اشخاص حقیقی، بلکه بهمثابه دادههایی آماری در نظر میگیرد. این بیگانگی میان دولت و ملت، منشأ پدید آمدن اشتیاق به بازسازی هویت ملی شده است؛ اشتیاقی که ناسیونالیسم آن را پاسخ میدهد.
در نگاه ناسیونالیستی، انسانها بهطور طبیعی به ملتهایی متمایز تقسیم شدهاند و این ملتها تنها در صورتی به «خود واقعی» خویش دست مییابند که در قالب دولتهای مستقل زندگی کنند. چنین رویکردی، همانگونه که کدوری اشاره میکند، راه را برای توجیه بسیاری از جنبشهای جداییطلب، انقلابی و نظامهای اقتدارگرا باز میکند.
در ادامه، کدوری با انتقاد از سیاستورزی ایدئولوژیک، آن را نوعی بازنمایی کاذب از نیازهای اجتماعی و اخلاقی جامعه معرفی میکند. وی ایدئولوژیها را فاقد انعطاف و آلوده به وسواس ذهنی میداند. ناسیونالیسم و سوسیالیسم – هر دو – بهزعم او، نمونههایی از همین سیاستورزی ایدئولوژیکاند که در قرن بیستم به فجایع انسانی بیشماری منجر شدهاند.
کدوری بهویژه در نقد سوسیالیسم شوروی، بر ناتوانی آن در تحقق عدالت اجتماعی و اخلاقی تأکید میورزد. او معتقد است که سقوط بلوک شرق نه نشانه پایان سیاست ایدئولوژیک، بلکه نشانگر انتقال آن به صورتهای دیگر – نظیر ناسیونالیسم افراطی – است. از این منظر، ناسیونالیسم، حتی در شکلهای ظاهراً موفق خود نیز نمیتواند تضمینکننده رفاه و ثبات سیاسی باشد. نویسنده با مثالهایی از تجربه حکومتهای ناسیونالیستی در عراق، سوریه، الجزایر و یوگسلاوی، نشان میدهد که ایدئولوژی ناسیونالیستی در عمل اغلب به بیثباتی، اقتدارگرایی و فساد منجر شده است.
کدوری در بخش پایانی مقدمه اثر، با نگاهی آسیبشناسانه به تحولات بینالمللی، درباره بازگشت خطرناک ناسیونالیسم در قالب «بالکانیزاسیون» هشدار میدهد. به باور او، ضعف نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل در مهار بحرانهایی چون جنگهای بالکان، نشانهای از شکنندگی نظم جهانی و ناکارآمدی در مواجهه با ایدئولوژیهای برساخته هویتی است.