با سقراط، در لحظهای از رکود آشکار فلسفی، شیوه جدیدی از تفکر درباره خوشبختی انسان پدیدار شد؛ شیوهای از تفکر که به طور عقلانی برای آن استدلال میشود، نه صرفاً از طریق هنر: این ایده که دانش (یا خرد) انسانی برای آن زندگی خوب انسانی ضروری است.
سقراط (469 - 399 قبل از میلاد)، افلاطون (427 - 347 قبل از میلاد)، ارسطو (384 - 322 قبل از میلاد) و بسیاری از پیروان آنها فعالیت فکری خود (جستجوی خرد یا فلسفه) را در اهداف نظری و عملی درک کردند. اهداف آنها حداقل با اهداف فلسفه معاصر بسیار متفاوت بود. برای درک بهتر آن، باید بدانیم که آنها در مورد خرد و جایگاه آن در یک زندگی خوب چه فکر میکنند.
در زمان تولد سقراط، سنت پیشافلسفی یونانیان باستان که توسط شاعران و نمایشنامهنویسان ساخته شده بود، از جهاتی با الهام گرفتن از اسطورههای یونانی و سایر منابع موجود در آن زمان، موضوع زندگی خوب را بررسی کرده بود. کلمه یونانی باستان برای خوشبختی، eudaimonia، در اصل به معنای «مورد محبت خدایان/ارواح نیکسرشت قرار گرفتن» بود. این واقعیت نشان میدهد که در اصل، شکوفایی انسان در فرهنگ یونان باستان متکی بر این ایده است که خدایان بر شادی ما کنترل دارند.
از طریق این دیدگاه بود که هومر (حدود 850-750 قبل از میلاد) و هزیود (حدود 750-650 قبل از میلاد) مدلهای رفتار (یا فضیلت) را برای خوانندگان و شنوندگان خود ترسیم کردند. با این حال، توجه به این نکته مهم است که این مدلها با یکدیگر تضاد دارند. تنشی بین فردگرایی رمز قهرمانی در آثار هومر و ارزشهای جمعگرایانهتر و مرتبط با کار در آثار هزیود وجود داشت. این تنش منعکسکننده رویدادهای سیاسی-اجتماعی بود که در جوامع یونان باستان رخ داد.
ضرورت دانش
در همان لحظه ای که فلسفه پیش از سقراط به ظاهر به نقطه رکود رسید، سقراط شروع به قرار دادن مسئله زندگی خوب در مرکز تحقیقات فلسفی خود کرد. همانطور که در بالا اشاره شد، از قبل در میان آرمانهای ماقبل فلسفی در مورد اینکه یک زندگی خوب قرار است چه باشد، تنش وجود داشت. این نوع تنشها همچنین شبیه تضاد بین اساطیر در مستعمرات یونانی بود که اولین فیلسوفان را به تحقیق در مورد طبیعت برانگیخت. ممکن است که این را سقراط که برای اولین بار جذب نوع فلسفه طبیعتگرای پیشینیانش شده بود، میدانست.
با سقراط، در لحظهای از رکود آشکار فلسفی، شیوه جدیدی از تفکر درباره خوشبختی انسان پدیدار شد؛ شیوهای از تفکر که به طور عقلانی برای آن استدلال میشود، نه صرفاً از طریق هنر: این ایده که دانش (یا خرد) انسانی برای آن زندگی خوب انسانی ضروری است.
از آن لحظه، عمل انسانی که به درستی توسط عقل انجام میشود، به عنوان کلید سعادت تلقی شد، حداقل در میان فلاسفه. این خط فکری توسط جانشینان اصلی سقراط به طرق مختلف بیان خواهد شد: ابتدا توسط افلاطون و سپس توسط بهترین شاگرد افلاطون، ارسطو. همچنین به دلیل همین ایده کلی بود که مکتبهای اپیکوریسم و رواقیگرایی نظریههای خود را توسعه دادند: آنها در حقیقت شکلهای گوناگونی و برداشتی از ایده سقراطی بودند (تا آنجا که رواقیون سقراط را به عنوان سلف مستقیم خود میشناختند).
آگاهی از نادانی
سقراط تا به امروز نمونهای از خرد در نظر گرفته میشود، اگرچه او خود را خردمند نمیدانست. هنگامی که پیتیا در اوراکل دلفی گفت که هیچ کس عاقلتر از سقراط نیست، او را تشویق کرد که حتی بیشتر در بحثهای فلسفی شرکت کند. این آگاهی از نادانی خود او را به آزمایش کلام اوراکل سوق داد.
در بسیاری از گفتگوهای او که به ویژه در آثار افلاطون و گزنفون (430-354 ق. م.) بازسازی شده است، با سقراطی مواجه می شویم که بارها مسئله زندگی خوب را در مرکز بحثهای خود قرار میدهد؛ یعنی از همصحبتهایش و از خودش میپرسد: چطور خوب زندگی کنیم؟ با این حال، او بارها و بارها به سؤالات دیگری میپردازد که فقط به این موضوع اهمیت میدهد. هر خواننده آثار یونان باستان میداند که سقراط زمان زیادی را صرف بحث در مورد فضایل شجاعت یا تقوا میکند.
پیش از این در زمان زندگی سقراط، فضیلت انسانی (ارته، به یونانی باستان) با موفقیت همراه بود، حتی اگر در سنتهای پیش از فلسفی یونان باستان، فضیلت چیزی کاملاً تحت کنترل انسان تلقی نمیشد و این تصور رایج بود که لطف خدایان را نمیتوان نادیده گرفت. زندگی آشیل و اودیسه به ترتیب در ایلیاد و ادیسه هومر نمونههایی از آن است. این مسئله با سقراط شروع به تغییر میکند.