اگر فهمِ بدن آسان تر میود، هیچ کس به این
فکر نمیافتاد که ما ذهنی هم داریم.
ریچارد رورتی۱
فضایِ نمایشگاه در احاطه فیگورهاست؛ چه آنها که رسانهشان چاپِ فلز است و روی دیوار جا خوش کردهاند چه آنها که بَدل به حجم شدهاند، در قید و بند این مهم که ماده ساخت برنز بوده یا آلومینیوم نباید بود که در حالِ حاضر مسئله اصلی نیست. اینکه در نگاهِ نخست مخاطب بگوید یا بپرسد چرا به هر سو که نگاه میچرخانیم توصیفِ انبوه یا تکرار است با جزییاتی تغییر یافته و متکثر اما با شکلِ یکسان هم به نظر تا اندازهای قابلِ فهم به نظر میرسد.
با این وجود گمان میکنم نمایشگاه «تنانگی» میتواند قابل تأمل باشد به ویژه اکنون و در پیوند با مصائبی که از سر گذراندهایم. ترجیح میدهم به کلی از جزییات عبور کنم و سر منشا آنچه در «تنانگی» در قامتِ اثر هنری متولد شده است را نشانه بگیرم. صفایی در بیانیه نمایشگاه به ما میگوید : «پوست به عنوان بیرونیترین لایهی جسم -همانند اثر هنری- با جهان بیرون در ارتباط است. در تماس پوست با سطحِی بیرونی مثل کاغذ و پارچه با کمک رنگ و جوهر تصویری تکرار ناپذیر و بیبدیل در لحظه ثبت میشود ...»
واضح است و میتوانیم این طور جمع بندی کنیم که هر آنچه میبینیم ماحصل حسِ لامسه به میانجی جوهر بر سطحِ سفید است. در امتدادِ «تنانگی» سرکوب شده، حسِ لامسه رانده شده نیز احضار شده است. ما این را میدانیم که امرِ مشاهده پذیر و قابلِ رویت به ویژه در تاریخِ معاصر تا چه اندازه توانسته هژمونی خود را به تمامِ مناسباتِ روزمره تحمیل کند.
گویی هر آنچه را نتوان دید فاقدِ مشروعیت است. خروج از این چرخه دیوانهوارِ به تصویر درآمدن با لذاّت امری خلاقانه و هنرمندانه خواهد بود و چه راه حلِ درخشانی، ''به حسِ لامسه پناه ببرید''. و این گفته تداعی میشود که ''لامسه خاستگاهِ شکل گیری چشمها، گوشها، بینی و دهانِ ما است، حسِ پایهای که دیگر حواس از آن مشتق شدهاند''؛ واقعیتی که تأییدی است بر این قولِ کهن که « لامسه مادرِ حسهاست»۲ اهمیتی نخواهد داشت چه تعداد هنرمند در سالهای اخیر سوی چنین راه حلی شتافته باشند، مسئله از این قرار است تمامی آنچه بر ما گذشته و انباشت شده را میتوان به تصویر کشید یا پیرامونِ آن سخن گفت؟
در قلمرو رانده شدهها در ناخودآگاه که بسامدِ زیستن ما در تکثر حکمرانیهاست و ناخواسته ما را در بستری از کنشها و واکنشها جای میدهد ما جایگاهی رفیعتر از این نخواهیم یافت که همواره در پی اقداماتی عمومی-خصوصی باشیم تا از هر شکل و قِسمِ انهدام جلوگیری کنیم.
واکنشهایمان گاه در محدوده تعریف شدهها نمیگنجد، در این نقطه بیهراس زیستن است که میتوانیم به حواسی اطمینان کنیم که لایههای به اعماق کوچانده شده را فرا بخواند. از این رو میتوان فهمید فیگورهای نمایشگاه «تنانگی» چرا به ما حسِ آشنا و البته ناخوشایندی را انتقال میدهند. فیگورهای از شکل افتاده، کور و معلول شده، تحقیر و رانده شده و... اما با تمامی این تفاسیر تاب آوردهاند و هنوز سعی میکنند ایستاده بمانند.
این ایستادن را میبایست در حکمِ نبردی فهمید که نمیخواهد به هیچ وجه تسلیمِ سقوط شود یا خود را در شرایطی قرار دهد که پس از تمامی جراحتها و سوگواریها «نابودی» را در آغوش بگیرد که چنین لحظهای تراژدی تمام عیاری خواهد بود. در نهایت تصور میکنم با تمام آنچه که گفته شد پرسش دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه ما از ایده درخشان بازگشت به حواسِ دیگر و تاکید ویژه بر حسِ لامسه گفتیم اما آن چه در مواجهه با این نمایشگاه فهمیدیم صورت بندی مجدد امرِ مشاهده ناپذیر به اثرِ هنری مشاهده پذیر بود.
نمیخواهم تعیین و تکلیف کنم که هنرمند چه میبایست میکرد یا اثر نهایی چه باید میبود، شاید هم ناگزیریم این پرسش را عمومیتر و مخاطبانش را گستردهتر کنیم که چطور میتوان از این مقصدِ نهایی دیدنی شدن بر اساس رویههای مألوف فاصله گرفت؟
توضیح: این نمایشگاه در گالری آران برگزار شده است.
۱.Richard Rorty(۲۰۰۷-۱۹۳۱)؛ فیلسوف آمریکایی
۲.رجوع کنید به: پالاسما، یوهان، چشمان پوست، ترجمه علیرضا فخر کنند، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۴، ص.۱۵ .