سریال «بازی مرکب» در مورد «آزادهای مجبور» است. در مورد اینکه چگونه میتوان دنیایی طراحی کرد که آدمها آزادانه، مرگ را انتخاب کنند. موقعیتهایی که هیچ انتخابی به تو نمیدهد جز آنکه باید حیوان کثیفتری باشی تا برنده شوی. موقعیتهایی که البته میشود انسان ماند، اما بهشرط آنکه بمیری! این سریال در مورد بازی با دو انگیزه اصلی است؛ ترس و طمع. اینکه چگونه میتوان بدون اجبار فیزیکی، آدمها را مجبور کرد که همانی را انتخاب کنند که تو میخواهی.
داستان کلی سریال این است: یک بازی طراحی شده و کسانی به این بازی دعوت شدهاند که به مرز استیصال رسیدهاند. مثلاً مردی که اگر تا یک ماه دیگر پول جور نکند، اعضای بدنش به فروش میرسند. در شش مرحله بازی، کسانی که میبازند، میمیرند و هر مرحله جایزه بیشتر میشود و کل جایزه به فرد یا افرادی تعلق میگیرد که تا آخر بازی پیش رفتهاند. در این مدت هم یک سری افراد VIP این بازی را میبینند، لذت میبرند، شرط میبندند و قمار میکنند.
این بازی مشابه نظامهای سیاسی - اقتصادی بسته و بهرهکش است. پرسش این است که تشابه «بازی مرکب» با نظامهای سیاسی - اقتصادیِ بسته و بهرهکش چیست؟
* در هر دو شما در ظاهر آزاد هستی و حق انتخاب داری؛ اما انتخاب شما محدود شده است. حق داری از بین دو کیلو سیب گندیده، دو کیلو سیب انتخاب کنی.
* در هر دو شما هر کاری کنید آن بالاییها (بازیگردان و تماشاگران) برندهاند. حالا ممکن است یکی دو بازیگر هم برنده شوند؛ ولی برنده بزرگ در بین بازیگران نیست.
* در هر دو عدالت وجود دارد، اما عدالت بین پایینیها. عدالتی بین پایینیها (بازیگران) و بالاییها (بازیگردان و تماشاگران) نیست. اصولاً عدالت خوب است، اما فقط برای عدهای!
* در هر دو، چهره (انگیزه و شخصیت) واقعی بالادستیها معلوم نیست.
* در هر دو دوربینها همهچیز را زیر نظر دارند. همین تسلط اطلاعاتی یکطرفه (عدم تقارن اطلاعاتی) است که شما را برده میکند.
* در هر دو شما مجبورید یک اسب باشید. در یکی از تکاندهندهترین دیالوگها، بالادستی به یکی از بازیکنان میگوید: شما روی اسبها شرطبندی میکنید. اینجا هم همینطور است، ما روی انسانها شرط میبندیم. شما اسبهای ما هستید!
شاید بعد از خواندن این نوشته بلافاصله احساس کنید که مردم عادی هم یک بازیکن (قربانی) هستند، اما کمی صبر کنید. برخی میگویند: شخصیت VIPها در این سریال مشابه بینندگان سریال است (مثل من و شما). به این دلیل که ما (بینندگان) نیز برای دیدن این سریال پول پرداخت میکنیم و شاهد این فیلم (بازی) هستیم و در ذهنمان روی اینکه چه کسی میمیرد و چه کسی میبرد شرط میبندیم.
هیرشمن، اندیشمند برجسته اقتصاد سیاسی میگوید شما سه گزینه دارید: «وفاداری، خروج و اعتراض.»
-وفاداری: بمانید و بپذیرید و سکوت کنید.
-خروج: بگذاریم و برویم. صحنه بازی را ترک کنیم. خود را درگیر بازیهای کثیف نکنیم.
-اعتراض: بمانیم و اصلاح کنیم. بزنیم زیر میز! در قسمت آخر سریال بازیگر به طراح بازی میگوید، من اسب نیستم من یک انسانم! و بعد میرود که بازی او را به هم بزند.
اما علاوه بر اینها به نظرم سه اقدام دیگر نیز باید انجام دهیم:
* آگاهیهای خود را گسترش دهیم، وگرنه از یک بازی بیرون میآییم و در بازی دیگری میافتیم.
* بعضی از ما در شرایطی گیر میافتیم که ترجیح میدهیم شانس خود را در بازیای مرگبار امتحان کنیم. بازیای با احتمال ۹۹ درصد کشته شدن. نوعی خودکشی غیررسمی! میخواهیم خودکشی کنیم، ولی ترجیح میدهیم کس دیگری ماشه را بکشد. وظیفه اخلاقی ما این است که در لحظات دشوار حیات دیگران را دریابیم.
* بازیهای کوچکِ جدیدِ منصفانه و درست طراحی کنیم. همین بازیهای کوچک سرآغاز بازیهای منصفانه بزرگتر است. توسعههای محلی - کوچک میتواند سرآغاز توسعه ملی - بزرگ باشد.
برگرفته از دیپلماسی ایرانی