با ورود هوش مصنوعی، اندیشه های حکمرانی روزانه در حال تغییر هستند. پرسش این است، آیا حکمرانان اندیشه های جدید را تشخیص میدهند و برای اجرای آنها برنامه ریزی میکنند یا همان اندیشهها در زمان و فرصت های از دست رفته با هزینه های فراوان، خود را در نهایت به حکمرانان تحمیل میکنند؟ در اواخر دهۀ ۱۹۶۰، وقتی چین تصمیم گرفت اقدامات لازم و تجربۀ شده بشری برای صنعتی شدن و رشد اقتصادی را به تدریج به مرحله اجرا درآورد، مائو و افراد کلیدی این تحول فکری را ایجاد کردند. آنها با مشاهدۀ تحولات جدید، این اعتماد به نفس را داشتند که افکار خود را با شرایط جدید جهانی منطبق کنند. این تغییر در دهۀ ۱۹۹۰ در 6 کشور دیگر اندونزی، هند، ویتنام، ترکیه، مکزیک و برزیل نیز اتفاق افتاد.
پیامدهای دولت سالاری
طی سالهای پس از جنگ جهانی دوم، نقش سنگین دولت بر صنعت، بانکداری، کشاورزی، سرمایهگذاری، آموزش و دیگر ارکان حکمرانی سایه افکنده بود. سیاسیون این کشورها برای مدت ها، خود را به اندیشههایی مانند دولت سالاری، تمرکزگرایی، مدیریت عمودی، نهضت غیرمتعهدها و مبارزه با امپریالیسم مشغول کرده بودند.
خروجی این افکار عمدتاً به تداوم فقر، فاصلۀ طبقاتی، ناکارآمدی، اتلاف منابع ملی و مهاجرت تحصیل کردهها منجر شد. بسیاری دیگر از کشورهای آسیای شرقی، سیاست مداران به تدریج متوجه شدند، به میزانی که دولت، مجری اقتصادی میشود، ناکارآمدی افزایش مییابد. مجریان آسیایی و آمریکای لاتین به این پایۀ فکری رسیدند که بدون تولید ثروت، حکمرانی مطلوب تحقق نمیپذیرد و پایه تئوریک تولید ثروت، محول کردن تولید و خدمات به بخش خصوصی و پذیرفتن منطق بازار و تبادلات بینالمللی است: اندیشهای که ابتدا به انقلاب صنعتی منجر شد و به تأسیس آمریکا در سال ۱۷۷۶ انجامید. به عنوان مثال، هرچند تورگوت اوزل (Turgut Ozel) و رجب طیب اردوغان از دو پایگاه متفاوت اجتماعی به قدرت رسیدند ولی اندیشه های اقتصادی آنها مشترک بود.
اگر چین تولید و خدمات را به بخش خصوصی انتقال نمیداد و اصل رقابت و همکاری را در یک دایرۀ بزرگ جهانی نمیپذیرفت چگونه طی 20سال، از درآمد سرانه ۲۰۰ دلار به بالای ۱۰۰۰۰ دلار رسید؟ چون اقتصاد اصل است و کشور ثروتمند شده است. امروز چینیها از استقلال سیاسی، هویت ملی و انسجامِ داخلی به مراتب بالاتری نسبت به زمان مائو برخوردارند. امروز چینیها آنقدر ثروتمند شدهاند که کسی نمیتواند مانع افزایش حتی روزانۀ قدرت نظامی آنها شود. هم اکنون چین در حال ساختن ۸۰۰ موشک بالیستیک هستهای است. چین با قدرت اقتصادی، دیگران را به خود وابسته کرده و امتیاز سیاسی و امنیتی میگیرد. ندیشۀ قدرت بر مبنای ثروت در سال ۱۹۷۰ در زمان مائو متولد تا امروز جواب داده است.
ثروت و کرامت انسانی
در هر حوزه حکمرانی، اندیشهها هستند که جامعه را هدایت میکنند. چگونه باید اصل «رعایت کرامت انسانی» اجرا شود؟ چه ارتباطی میان اقتصاد و فرهنگ با یک نظام اجتماعی و سیاسی وجود دارد؟ آیا جامعهای که نیم قرن تورم دو رقمی را تجربه کرده، میتواند کرامت انسانی را تجربه کند؟ آیا میتوان در فقدانِ رشد اقتصادی و تولید ثروت، در انتظار عدالت، آزادی و کرامت انسانی نشست؟ آیا جامعهای که میانگین مطالعه آن ۳۵ دقیقه در سال است میتواند در انتظار دموکراسی بنشیند؟ اگر تورم زیر 5 درصد باشد، کشور ثروت تولید میکند و مردم اهل مطالعه باشند، مقدمات دموکراسی فراهم میشود. روابط علت و معلولی متغیرهای حکمرانی، علم است. آنچه به موفقیت بسیاری از کشورها شد این بود که متوجه شدند از کجا باید تحول را شروع کنند.
مبنای تحول در اندیشه است
اولین و فوری ترین کاری که کشورهای موفق انجام دادند، تغییر افکار و اندیشه هایشان بود. اگر افکار تغییر نکند، افراد با سن کمتر، مرام متفاوت و برخاسته از مناطق متنوع، بعد از مدتی سرانجام باید مجری همان افکار ناکارآمد گذشته باشند. مبنای تحول چه در فرد و چه در جامعه، در اندیشهها است. سیاست های جدید افکار جدید میطلبند. افق های جدید به افکار جدید نیاز دارند. افکار قدیم در بسته بندی های جدید گذاشتن را به نوعی میتوان به استتار نیّت و تداومِ نامحسوسِ ناکارآمدیها نسبت داد. دیگر پیکان تولید نمیشود ولی پراید همان پیکان سابق است. اندیشۀ تویوتا تولید کردن باید جای اندیشۀ پراید تولید کردن را بگیرد. افراد با اندیشه های نوین میتوانند کارآمد باشند. عقلانیت در حکمرانی به معنای انطباق با شرایط است.
منبع: خبرآنلاین